سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هرکه بسیار یاد خداوند ـ عزّوجلّ ـ کند، خداوند، دوستش خواهد داشت، و هرکه بسیار یاد خدا کند، برایش دو برائت نامه نوشته خواهد شد : برائتی از دوزخ و برائتی از نفاق . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
 
چهارشنبه 91 اسفند 9 , ساعت 10:26 صبح
فعلاً نصیحت می‌کنم...

 
 

 
برخی از سخنرانی های حضرت امام خامنه ای(مدظله العالی) به دلیل موضوعات مورد اشاره و شرایط زمانی، به یک سخنرانی تاریخی تبدیل می شود.
به گزارش "ندای انقلاب" به نقل از فردا، سخنرانی رهبر فرزانه انقلاب اسلامی در روز شنبه 28 بهمن ماه در جمع مردم آذربایجان شرقی، یکی از این موارد است. معظم له در این بیانات تاریخی، دو موضوع مهم را مورد توجه قرار دادند. موضوع اول؛ تبیین دلایل عدم مذاکره با آمریکا و موضوع دوم، مسائل داخلی و آنچه در جریان استیضاح وزیر تعاون، کار و رفاه اجتماعی رخ داد، مقام معظم رهبری ضمن اظهار تأثر خود از قضیه پیش آمده در مجلس در جلسه استیضاح و غلط دانستن استیضاح و برخی از رفتارهای نمایندگان و همچنین با اشاره به زیاده روی رئیس مجلس در دفاع از خود، به شدت سخنان رئیس قوه مجریه را با عبارت های صریح و قاطع رد کردند. رهبر معظم انقلاب اسلامی در این راستا فرمودند: «... خب، رئیس یک قوه به استناد یک اتهام اثبات نشده و مطرح نشده ای در دادگاه، دو قوه دیگر را متهم کرد؛ این کار بدی بود؛ این کار نامناسبی بود، این جور کارها، هم خلاف شرع است، هم خلاف قانون است هم خلاف اخلاق است، هم تضییع کننده حقوق اساسی مردم است. یکی از حقوق اساسی مهم مردم این است که در آرامش روانی و در امنیت روانی زندگی کنند؛ در کشور امنیت اخلاقی برقرار باشد. اگر یک فردی متهم به فساد است، نمی شود به خاطر او انسان دیگری را متهم کند، حتی اگر اثبات هم می شد، چه برسد به اینکه ثابت نشده است. دادگاهی نرفته، محاکمه ای نشده، به استناد متهم کردن یک نفر، انسان بیاید دیگران را، مجلس را، قوه قضائیه را متهم کند، این کار درست نیست. این کار غلط است. بنده فعالاً نصیحت می کنم.»

امام خامنه ای در مذمت و غلط بودن اقدام رئیس قوه مجریه، از کلماتی استفاده کردند که هیچ جای تفسیر و برداشت های دوگانه را باقی نمی گذارد. دیگر کسانی نمی توانند برای توجیه رفتار رئیس جمهور، سخنان رهبری را به طور دلخواه تفسیر و تحلیل کنند. آری کاری که رئیس جمهور انجام داد، از نظر شرع، قانون و اخلاق خلاف و ضایع کننده حقوق اساسی مردم بود. آیا مشخص نبود این عمل برخلاف شرع و قانون و اخلاق است؟ آیا معلوم نبود این اقدام، نتیجه ای جز دامن زدن به اختلافات بین قوا را در پی نخواهد داشت؟ آیا این موضوع هیچ ارتباطی با استیضاح داشت؟ و ... جواب همه این سوال ها روشن است. با توجه به وضوح جواب این سوال ها، گویا سناریوی سیاسی در شرف تکوین است که بی ارتباط با انتخابات ریاست جمهوری دوره یازدهم در خرداد 1392 نیست.

برای فهم این سناریو، کافی است تا سرمقاله ها و یادداشت های 3-4 ماه اخیر روزنامه ایران و برخی از مطالب منتشر شده در سایت شبکه ایران و دیگر سایت ها و وبلاگ های تحت حمایت حلقه انحرافی مورد بررسی قرار گیرد. بر اساس این سناریوی انتخاباتی، برای جلب آرای توده ها، باید تمامی رقبای انتخاباتی متهم به فساد گردند. بر اساس این سناریو، باید عده ای نماد خدمت، ستیزگر با فساد و عدالت گستری شناخته شوند و در نقطه مقابل، دیگران کسانی معرفی شوند که ضایع کننده حقوق اساسی مردم بوده و فقط به دنبال قدرت و ثروت هستند. اما آیا واقعیت همین است؟ برای رسیدن به واقعیت، باید به این پرسش پاسخ داده شود که چرا در این سال ها برخی اجازه ندادند به پرونده های موجود در دستگاه قضا در مورد برخی از افراد شاخص که کم و بیش نام شان هم بر سرزبان ها افتاد، رسیدگی شود؟
برای رسیدن به این واقعیت باید به این پرسش پاسخ داد که نام های پنهان مانده در شکل گیری فساد بزرگ سه هزار میلیارد تومانی کدامند و چه کسانی مانع از افشای این پرونده در سال های قبل شدند و رسیدگی به آن را با تأخیر مواجه ساختند. ظاهراً شعار مبارزه با مفاسد برای برخی ها صرفاً به یک ابزار سیاسی تبدیل شده است. در طی سالیان گذشته، این رهبری عزیز انقلاب و توده های مردم بوده اند که مطالبه گر اصلی اجرای عدالت و مبارزه با مفاسد بوده و از تمام دستگاه ها و قوای سه گانه این مطالبه را داشته اند. اکنون باید دستگاه ها پاسخ دهند در این زمینه چه کرده اند؟ مبارزه با مفاسد باید به صورت عملی و نه شعاری دنبال شود. استفاده ابزاری از شعار مبارزه با مفاسد و متهم ساختن این و آن، نه تنها مشکلی را حل نمی کند، بلکه بر مشکلات کشور خواهد افزود. با بیانات هشدارآمیز امام خامنه ای(مدظله العالی) و تبیین برخی نکات اساسی که ابعاد حساسیت وضع موجود را بازتاب می داد، فرصت بازبینی و تغییر رفتار برای کسانی پیش آمده که به نوعی مخاطب بیانات ایشان هستند تا تمام موارد در آستانه این عبارت معظم له پایان یابد: «بنده فعلاً نصیحت می کنم.»

چهارشنبه 91 اسفند 9 , ساعت 10:25 صبح



از راست : آیت‌الله محمدی ری شهری، آیت‌الله هاشمی رفسنجانی، محمد شریعتمداری و مهدی هاشمی

چهارشنبه 91 اسفند 9 , ساعت 10:22 صبح
تصاویر/ محسن رضایی در بازار بوشهر


محسن رضایی از نامزدهای احتمالی انتخاباتی ریاست جمهوری در جریان سفرش به بوشهر و پس از سخنرانی در گلزار شهدای بوشهر، در بازار بوشهر حضور یافت.

 

 






 

 


چهارشنبه 91 اسفند 9 , ساعت 10:21 صبح
یکی از شاگردان آیت الله جوادی آملی نقل کرد:
یکی از دوستان اصرار کرد تا دست آیت‌الله جوادی آملی را ببوسد. ایشان با لحنی ناصحانه به...
یکی از شاگردانآیت الله جوادی آملی نقل می کند: یکی از دوستان اصرار کرد تا دست آیت‌الله جوادی آملی  را ببوسد. ایشان با لحنی ناصحانه به ما فرمود: «نه دست کسی را ببوسید و نه بگذارید دست‌تان را ببوسند. من تا کنون هیچ دستی را نبوسیده‌ام، جز یک دست و آن هم دست امام خمینی(س) بود و به راستی که آن دست بوسیدنی بود.

چهارشنبه 91 اسفند 9 , ساعت 10:19 صبح
کد خبر : 39836
زمان مخابره : 1391/12/8




 
چندمین بهره برداری دشمنان ایران از اظهارات محسن رضایی
بار دیگر اظهار نظر های محسن رضایی مورد خشنودی و اظهار رضایت دشمنان ایران اسلامی قرار گرفت.

رویداد، محسن رضایی که این روزها سرگرم تبلیغات انتخاباتی و سردادن شعارهای رادیکال برای دست یابی به یک فضای انتخاباتی مطلوب است ، بارها و بارها خود را به تیتر یک رسانه های دشمن تبدیل کرده است.

آنچه در ادامه می خوانید گزارشی است که یکی از پایگاه های رسمی ضد انقلاب با استناد به اظهار نظر های تازه وی تنظیم کرده است: دبیر مجمع تشخیص مصلحت نظام، محسن رضایی می‌گوید ماشین اقتصاد ایران در سرازیری است و راننده‌اش نیز "پیاده و با دیگران دست به یقه شده". ظاهراً اشاره‌ی او به احمدی‌نژاد و دعواهایش با رئیسان دو قوه است.
 

محسن رضایی روز یکشنبه (6 اسفند/24 فوریه) در جمع شماری از دانشجویان دانشگاه آزاد بوشهر اوضاع اقتصادی کشور را "آنقدر آسیب‌پذیر" خواند که به گفته‌ی او "باید بدون افراط و تفریط و زیر پا گذاشتن اصول و توجیه‌کاری، مشکلات را آسیب‌‌شناسی کرده و خود را برای جهش در آینده آماده کنیم".
 
به گزارش خبرگزاری فارس، دبیر مجمع تشخیص مصلحت نظام تحریم‌ها علیه ایران را ظالمانه خوانده و می‌گوید اگر بخواهیم آن را به "نعمت" تبدیل کنیم باید پیش از هر چیز "صداقت به کشور برگردد، از عوام‌فریبی دست برداشته و شعار ندهیم".
 
ظاهراً انتقادهای رضایی با اشاره به گفتگوی تلویزیونی محمود احمدی‌نژاد در شامگاه شنبه، 5 اسفند ابراز شده که در آن سیاست‌های اقتصادی دولت مورد تحسین و تمجید قرار گرفت.
 
محمود احمدی‌نژاد 29 دی‌ماه در دومین سالروز آغاز اجرای قانون هدفمندی یارانه‌ها اجرای این قانون را "تنها راه اصلی دور زدن تحریم‌های دشمن" خواند و افزود "البته شرطش این است که این قطار یک راننده داشته باشد؛ چرا که اقتصاد را از دو جا نمی‌توان هدایت کرد و باید سیاست‌ها یکی باشد".
 
سخنان احمدی‌نژاد کنایه‌ای به اختلاف‌های میان دولت و مجلس، از جمله در مورد آغاز فاز دوم قانون هدفمندی است.
 

دبیر مجمع تشخیص مصلحت نظام می‌گوید: «این ماشین اقتصادی که در سرازیری رها شده و راننده آن هم از ماشین پیاده و با دیگران دست به یقه شده در شان ملت ایران نیست.»
 

محسن رضایی در جمع دانشجویان در بوشهر با بیان این که "هر ملتی برای پیشرفت خود به دو بال سیاست و اقتصاد نیاز دارد" گفت: «در بررسی‌های مجمع تشخیص مصلحت نظام به ضعفی در نظام جمهوری اسلامی پی بردیم و آن ضعف در بال اقتصاد و زندگی بود که منجر به بیکاری و گرانی می‌شود.»
 
رئیس دولت دهم می‌گوید آمریکا به عنوان قدرتمندترین اقتصاد جهان همه توان خود را برای فشار بر ایران به کار گرفته اما "اقتصاد ما بزرگ و ملت ما قوی است و مشکلاتی را که در یک مدت پیدا شد مهار کرده و قدرتمندتر جلو خواهد رفت".
 
او می‌افزاید «عبور از این مرحله به معنای آن است که در 4 تا 5 سال به قدرت اول یا دوم اقتصاد منطقه تبدیل شویم.» افزایش رشد اقتصادی و ارتقاء جایگاه ایران در منطقه از جمله اهداف "سند چشم‌انداز ایران 1404" محسوب می‌شود.
 
محسن رضایی می‌گوید: «کارنامه دولت‌های ایران برای رسیدن به این مقصد زیر متوسط است و در مورد نیازمندی‌ها و کارهایی که انجام می‌دهیم عقب‌ماندگی داریم.»
  
مرکز پژوهش‌های مجلس در چهارمین بخش از بررسی "موقعیت شاخص‌های اقتصادی ایران، کشورهای منطقه و جهان" که اخیراً منتشر شد می‌نویسد، جمهوری اسلامی در میان 23 کشور منطقه بیشترین میزان تورم و کمترین رشد اقتصادی را دارد.
 
مطابق این گزارش متوسط رشد اقتصادی کشورهای منطقه 12 برابر ایران است. جمهوری اسلامی در سال 2012 با 36 دهم درصد رشد اقتصادی جایگاه 23 منطقه و مکان 164 در میان همه کشورهای جهان را به خود اختصاص داده است.
 
بررسی‌های مرکز پژوهش‌های مجلس نشان می‌دهد میزان تورم از نخستین سال روی کار آمدن محمود احمدی‌نژاد روندی صعودی داشته و در کمتر از 8 سال بیش از سه برابر شده است.
 
محسن رضایی با انتقاد از اوضاع اقتصادی کشور می‌گوید: «کارها به نحو مطلوب انجام نمی‌شود و اکنون در مقابل حوادث به جای اینکه این حوادث را کنترل کنیم با دست خودمان آسیب را بیشتر می‌کنیم.»


چهارشنبه 91 اسفند 9 , ساعت 10:17 صبح

صدای اوشین، یانگوم متعلق به کیست؟+عکس


پخش سریال ‌هانیکو از شبکه تماشا، فرصتی شد تا به سراغ مینو غزنوی صداپیشه‌ این شخصیت برویم. در حالی ‌هانیکو و شخصیت‌های معروف دیگر چون اوشین، یانگوم و هوسان‌نیانگ با صدای او در ذهن مخاطبان نقش بسته‌اند که خودش علاقه‌ای به ‌این کاراکترها‌ی ژاپنی و کره‌ای ندارد
 
مینو غزنوی، از جمله دوبلورهای پیشکسوتی است که علاوه بر انواع و اقسام فعالیت‏هایی که در این عرصه انجام داده، در اکثر سریال‌های ژاپنی و کره ‏ای مطرح، صدای او را روی شخصیت‏های اصلی سریال‌ها به یاد داریم. شخصیت به یاد ماندنی «هانیکو» در سریال «داستان زندگی» و «یانگوم» در «جواهری در قصر» با صدای این شخصیت در ذهن مخاطبان نقش بسته‏اند و شاید یکی از دلایل اثرگذاری و جذابیت این نقش‏ها هنر صدای غزنوی باشد. 
 
این دوبلور علاوه بر این دو سریال، در سریال‌هایی نظیر «سال‌های دور از خانه» به جای شخصیت اوشین، «جنگجویان کوهستان» به جای هوسان‌نیانگ حرف زده است. «افسانه شجاعان»، «دونگ ئی» و ... دیگر مجموعه‌هایی است که غزنوی صدا پیشه آنها بوده . به بهانه پخش «داستان زندگی» (هانیکو) از شبکه تماشا، سراغ این دوبلور پیشکسوت رفتیم تا درباره حال و هوای آن دوران و ویژگی‏های دوبله کارهای ژاپنی و کره‏ای، با او گفت و گو کنیم.
 
 
اواخر دهه60، با پخش سریال «سال‌های دور از خانه» و جذابیت شخصیت «اوشین» برای مخاطبان ایرانی، موج توجه به سریال‌های ژاپنی به وجود آمد و بعدها با پخش «داستان زندگی» (هانیکو) و «جنگجویان کوهستان» پی گرفته شد. شما از جمله دوبلورهایی هستید که در هر سه این سریال‌های پرمخاطب دهه شصتی ژاپنی، به عنوان دوبلور حضور داشتید. چیزی از حال و هوای آن دوران را به یاد دارید؟
 
اولین سریال ژاپنی که بعد از انقلاب پخش شد همین «سال‌های دور از خانه» بود. آن دوران کسی فکر نمی‏کرد شخصیت «اوشین» تا این حد میان مخاطبان جا بیفتد. اصلا بعد از استقبال مخاطبان از «اوشین»، تلویزیون تصمیم گرفت سریال‌های «هانیکو» و «جنگجویان کوهستان» را هم پخش کند. بعد از گذشت این همه سال حق بدهید که چیز زیادی یادم نباشد.
 
زبان ژاپنی، از نظر نوع گویش، سرعت بیان کلمات و حتی نوع نمایش احساسات، تفاوت فراوانی با زبان‌های فارسی و انگلیسی دارد، چقدر این مسئله در دوبله برای‌تان مشکل ایجاد می‌کرد؟
 
همانطور که گفتم «سال‌های دور از خانه» اولین سریال ژاپنی بود که بعد از انقلاب روی آنتن رفت و خب طبیعتا ما زیاد با نوع گویش و دوبله این زبان آشنایی نداشتیم ولی خب به هر حال حرفه ما دوبله بود و هرطور شده باید کاری می‏کردیم که در کنار این مشکلات، دوبله به بهترین نحو ممکن انجام شود. 
 
چطور از پس سرعت بالای ادای کلمات توسط بازیگران ژاپنی در می ‏آمدید؟
 
بخش مهمی از این سختی‏ها متوجه مدیر دوبلاژ بود. او حرف‌ها و کلمات و جمله دوبلورها را اندازه دهان هنرپیشه می‏کند و درواقع بیشترین وقت را برای این کار می‏گذارد. برای ما دوبلورها این مسئله چندان سختی نداشت. او کار را آماده می‌کرد و ما هم تمرین می‌کردیم.
 
زمان پخش سریال «سال‌های دور از خانه»، صحبت‏هایی شنیده می‏شد مبنی بر اینکه علاوه بر سانسور، بخش‌های مهمی از داستان سریال هم برای اینکه از تلویزیون قابل پخش باشد تغییر کرده. در این صورت شما هم طبیعتا مجبور می‏شدید دیالوگ‌هایی بگویید که شاید چندان مرتبط با دیالوگ‌های اصلی نبودن. این مسئله برای‌تان سخت نبود؟
 
البته داستان سریال، زیاد تغییر پیدا نکرده بود. به اقتضای آن دوران یک مقدار سانسور روی بخش‌های مختلف انجام شده بود. به هرحال دهه 60 و ابتدای انقلاب، یک مقدار محدودیت‌ها برای پخش سریال‌های خارجی بیشتر بود و به همین دلیل با توجه به آن حساسیت‌ها سانسورهای بیشتری روی کارها انجام می‏شد.
 
این مسئله برای شما به عنوان دوبلور، مشکلی به وجود نمی‏آورد؟
 
برای من نه ولی مدیر دوبلاژ ریتم فیلم و داستان را می‏دانست، جمله‏ها را اندازه کرده بود و نهایتا کاری انجام داده بود که ریتم سریال به خاطر سانسورها از هم نپاشد. بخش‌های مختلف هرطور شده مرتبط با هم جلو رود و نهایتا منظور درست منتقل شود.
 
«سال‌های دور از خانه» آن دوران خیلی سرو صدا به پا کرد. درواقع شاید به دلیل جذابیت اوشین برای مخاطبان ایرانی، سریال‌های ژاپنی بعدی مثل «هانیکو»، با استقبال مواجه شدند. موقعی که به شما پیشنهاد شد تا نقش ‌هانیکو را دوبله کنید، فکر می‏کردید این شخصیت هم تا این حد برای مخاطبان جذابیت داشته باشد؟
 
به هر حال آن دوران تلویزیون برنامه‏های آنچنانی نداشت. ما فقط دو شبکه تلویزیونی داشتیم و در تمام طول هفته فقط یکی دو سریال تلویزیونی پخش می‏شد. طبیعی بود که مردم از سریالی یک مقدار متفاوت‏تر استقبال زیادی کنند اما موقعی که قرار شد جای ‌هانیکو صحبت کنم، مطمئن نبودم مردم از ‌هانیکو هم به‌اندازه اوشین استقبال کنند. درواقع 50 درصد احتمال می‏دادم ‌هانیکو جای اوشین را برای مردم بگیرد اما خوشبختانه خیلی استقبال بالا بود و بیشتر مردم خوش‌شان آمد.
 
از اولین روزی که به شما پیشنهاد شد تا در نقش ‌هانیکو صحبت کنید و با این شخصیت آشنا شدید چیزی به خاطر دارید؟
 
زنده یاد کاملی من را به کار دعوت کرد. رفتم یک مقدار راجع به شخصیت و قصه سریال برایم توضیح داد و من هم کارم را شروع کردم؛ درست مثل بقیه کارها!
 
خاطره خاصی از زمان دوبله این سریال ندارید؟
 
راستش آن زمان صحبت کردن جای ‌هانیکو برایم مسئله خیلی مهمی نبود. خب به هر حال من از هشت سالگی دوبلور بودم و جای افراد خیلی زیادی حرف زده بودم. برایم چندان فرقی نداشت که شخصیتی که جایش صحبت می‏کنم کیست. این مسئله مال خیلی سال پیش است. بعد از آن من خیلی فیلم و سریال کار کردم. اگر قرار باشد همه اینها یادم بماند که دیگر باید نابغه باشم.
 
چون این شخصیت خیلی با صدای شما برای همه مخاطبان ماندگار شده، خیلی‏ها دوست دارند از حال و هوای آن دوره شما بدانند.
 
بله اما متاسفانه چیز زیادی از آن دوران به یاد ندارم.
 
دو دهه بعد از فراگیر شدن موج سریال‌های ژاپنی و پخش اوشین و ‌هانیکو و ... با پخش سریال «جواهری در قصر»، توجه‏ ها به سمت سریال‌های کره‏ ای کشیده شد. شما از آنجایی که دوبله شخصیت «یانگوم» در این سریال را بر عهده داشتید، فکر می‏کنید از نظر دوبله چه تفاوتی میان سریال‌های ژاپنی با کره ‏ای وجود دارد؟ 
 
به نظرم تفاوت چندانی بین گویش ژاپنی و کره‏ ای وجود نداشت. هر دو آنها در کل روی حرف‏های‌شان سر می‏خورند. یعنی اینکه یک جور خیلی سختی حرف می‏زنند که هیچ شباهتی به نوع گویش انگلیسی، فرانسوی و ... ندارد.
 
پس دوبله سریال‌های کره‏ای هم مثل ژاپنی، کار سختی است؟
 
خب به هر حال آدم که با زبان آنها آشنایی کامل ندارد. خیلی سخت است تا عادت کنیم.
 
تجربه سختی که سری دوبله سریال‌های ژاپنی داشتید در دوبله سریال‌های کره ‏ای، کمک‌تان نکرد؟
 
راستش من زیاد برایم خوشایند نیست جای شخصیت‏های سریال‌های کره‏ای و ژاپنی حرف بزنم. البته کارهایی که تا به حال دوبله کرده‏ام، کارهای به نسبت خوبی بوده‏اند. با این حال شاید تعداد کمی از کارهای ژاپنی و کره‏ای باشد که از نظر قصه و ساختار، حرفی برای گفتن داشته باشد اگر نه به نظرم بیشتر سریال‌ها و فیلم‏های‌شان بی‌محتواست و ارزش وقت گذاشتن برای دوبله شخصیت‏های‌شان را ندارد.
 
این مسئله در مورد «جواهری در قصر» که صدق نمی‏کرد؟! چون آن زمان این سریال میان طبقات مختلف جامعه طرفدارهای بسیاری داشت.
 
اتفاقا یانگوم از جمله سریال‌های کره‏ای بود که معنا و مفهوم بالایی داشت. سریالی بود که واقعا موقع پخش آن خیابان‌ها خلوت می‏شد. در خود کره خیلی طرفدار داشت و در چند کشور دیگر هم جزو پرمخاطب‏ترین‏ ها بود. 
 
همانطور که گفتید دوبله را از هشت سالگی شروع کردید و در زمان دوبله سریال‌هایی مثل «سال‌های دور از خانه» و «داستان زندگی»، دوبلوری کاملا با تجربه بودید. اگر قرار باشد بین وضعیت دوبله در دهه 60 و شرایط فعلی این هنر مقایسه‏ای داشته باشید، به نظرتان دوبله در این سال‌ها چه میزان پیشرفت داشته است؟
 
از نظر من اصلا پیشرفتی صورت نگرفته!
 
یعنی با گذشت زمان و اضافه شدن تکنیک‏های جدید به عرصه دوبله، پیشرفت خاصی در این هنر به وجود نیامده؟
 
الان خیلی فرق می‏کند. یک زمانی بود که با آپارات کار می‏کردیم بعد دستگاه ویدئو آمد و حالا هم سی دی. خب کارها خیلی راحت‌تر شده. اگر جایی را خراب کنی، در کامپیوتر قابل جبران است اما من شرایط فعلی دوبله را دوست ندارم.
 
چرا؟ فکر می‏کنید با وجود تکنیک‏های جدید، دوبله‏ ها دیگر طبیعی به نظر نمی‏رسند؟
 
بله دقیقا. به نظرم اصلا طبیعی نیست. عجله در کار است و بیشتر از هر چیز سرعت اهمیت دارد.
 
در دهه 60همانطور که گفتید ما دو کانال تلویزیونی داشتیم و هر کدام هم در طول هفته شاید دو یا سه سریال بیشتر پخش نمی‏کردند. خب طبیعی بود که دوبله خیلی سر فرصت‌تر و با آرامش بیشتری انجام شود تا الان که نزدیک به 20 کانال تلویزیونی وجود دارد و پشت سر هم سریال روی آنتن می‏رود. جدا از اینکه حجم بالایی از فیلم‏های مختلف هر روز برای ورود به شبکه نمایش خانگی دوبله می‏شوند.
 
بله آن موقع به خاطر زیاد بودن زمان، تمرین‏های خیلی بیشتری هم انجام می‏شد. الان تمام چیزها ماشینی شده و شبکه خیلی سریع به سریال نیاز دارد و باید بدون کمترین تمرین و تعلل، کار را آماده کنیم و تحویل دهیم.
 
برای شما که پیشکسوت هنر دوبله هستید این مسئله قطعا تاثیر چندانی ندارد اما به قول شما پایین بودن تمرین قطعا به کار دوبلورهای جوان آسیب می‏زند. چون مدت زمانی که شما برای یادگیری صرف می‌کردید الان دیگر وجود ندارد!
 
به نظر من دوبله الان دیگر دوبله نیست. فقط فارسی گفتن است.
 
 
یعنی احساس و موقعیت شخصیت دیگر توسط دوبلورها منتقل نمی‏شود؟
 
بعضی اوقات چرا ولی من نمی‏پسندم. شاید خیلی‏ها شیوه جدید را قبول داشته باشند و خیلی بیشتر از قبل آن را بپسندند اما من دوست ندارم. به نظرم خیلی افت کرده.
 
شما و سایر دوبلورهای با تجربه چرا هیچ وقت سعی نکردید، مقابل این شیوه جدید بایستید و روش خودتان را ثابت کنید؟
 
با چهار،‌ پنج نفر دوبلور با تجربه که نمی‏شود کار کرد. بله ما الان داریم تلاش می‏کنیم تا هرطور شده عرصه را نگه داریم اما بعد از ما چه اتفاقی می‏افتد؟! به هرحال این جوانان هم آمده‏اند که کار کنند. ما که تا ابد زنده نیستیم. آنها باید جایگزین ما باشند. خیلی چیزها هست که نمی‏توانم راجع به همه‏شان صحبت کنم.
 
این مشکلات از پایین بودن سطح آموزش آکادمیک در این زمینه ناشی نمی‏شود ؟
 
نه. این طور نیست که آموزش اصلا وجود نداشته باشد. اتفاقا خیلی از جوانانی که الان در عرصه دوبله فعالیت می‏کنند، از نظر سطح تجربه و سواد جایگاه خوبی دارند اما اینقدر همه چیز گران است بچه‏ها دنبال این هستند که کار بیشتری بگیرند تا پول بیشتری دست‌شان بیاید. خب بسیاری از بچه‏های ما باید کرایه خانه بدهند. در چنین شرایطی دیگر عشق و علاقه از بین می‏رود و دوبلورها فقط به این فکر می‏افتند که کار کنند و پول بگیرند. خب معلوم است ماحصل کار خوب در نمی‌آید. فکرشان چند جا مشغول است. من کاملا به آنها حق می‏دهم.
 
خانم غزنوی شما علاوه بر سریال‌های خارجی، در سریال امام علی(ع) هم جای خانم ویشکا آسایش در نقش قطام صحبت کردید. این دوبله با دوبله‏هایی که اخیرا در سریال‌های تاریخی انجام می‏شود اصلا قابل مقایسه نیست. صدای قطام طوری روی حرکات و رفتار بازیگر نشسته بود که به هیج وجه نمی‏شد شخصیت و صدا را از هم جدا کرد. چطور چنین اتفاقی افتاد؟
 
مشکل بعضی از سریال‌های تاریخی جدید این است که فقط صدای چند کاراکتر را دوبله کرده‏اند و بقیه صدای خودشان را داشتند. همین مسئله باعث شده که کار یکدست در نیاید. درواقع رمز موفقیت دوبله در «امام علی(ع)» هم یکدست بودن دوبله بود. 90 درصد صداها دوبله بود و شاید فقط 10 درصد بازیگران جای خودشان صحبت می‏کردند. بعد هم خب به هر حال مدیر دوبلاژ خیلی اهمیت دارد. آقای بهرام زند واقعا برای دوبله «امام علی(ع)» تلاش زیادی کرد. مدت‌ها فکر می‏کرد که صدای چه کسی به کدام کاراکتر می‏خورد. می‌توانم به جرات بگویم تمام گوینده‏ها در آن سریال حرف زدند.
تا آنجایی که به یاد داریم شما در زمینه دوبله کارتون هم فعالیت داشتید. صدای شما را در «باخانمان»، «سفرهای گالیور»، «معاون کلانتر» و ... به خاطر داریم. هنوز هم کار دوبله کارتون انجام می‏دهید؟
 
بعضی از کارتون‌ها واقعا قشنگ است و آدم دوست دارد جای شخصیت‏هایش حرف بزند اما بعضی‏های دیگر اصلا جذابیتی ندارد.
 
دوبله کارتون چقدر با فیلم‏های سینمایی و سریال فرق می‏کند؟ سخت‌تر است؟
 
 نه اصلا شخصیت‏های کارتونی هم هنرپیشه هستند. آنها هم حس دارند راه می‌روند حرف می‌زنند پلک می‌زنند. هیچ فرقی با آدم‌های معمولی ندارند.
 
بازیگر خاصی بوده که شما معمولا جایش حرف زده باشید؟ طوری که مردم آن بازیگر خاص را فقط با صدای شما به خاطر بیاورند؟ 
 
خیلی از هنرپیشه‌ها بودند الان زیاد یادم نمی‏آید. یکسری فیلم‌های هندی است که خب هر وقت قرار باشد جای هنرپیشه آن کسی صحبت کند من را خبر می‌کنند. بعضی از هنرپیشه‌های‌ هالیوود هم هستند. ترجیح می‏دهم اسم‌هایشان را نگویم چون شاید افراد دیگری هم جای آنها صحبت کرده باشند.
 

چهارشنبه 91 اسفند 9 , ساعت 10:7 صبح
گزارشی از سومین مهمان "صندلی‌افشا" محمود زمانی:
مستند مثلث؛ اعترافات نقطه ثقل ارتباط سرویس‌های اطلاعاتی آمریکا و انگلیس با سران فتنه + فیلم
«محمود زمانی» رابط بین «مهدی کروبی» و سازمان‌های جاسوسی آمریکا و انگلیس و همچنین ضد انقلاب خارج‌نشین، در گفت‌وگویی صریح از وقایع پس از انتخابات 88 و جاسوسی علیه ایران گفت: من بخش مهمی از پروژه‌های سیاسی – امنیتی و اطلاعاتی غرب بودم... من نقطه ثقل سرویس‌های اطلاعاتی آمریکا و انگلیس و همزمان ارتباط با ضدانقلاب خارج از کشور و جریان سبز در داخل کشور را داشتم. ویژگی مهمی که "محمود زمانی" را به نقطه توجه و ارزش برای ضدانقلاب تبدیل می‌کند ارتباط نزدیک و غیرقابل انکار وی با یکی از سران فتنه است...
به گزارش سرویس صوت و فیلم پایگاه 598؛ این بار "محمود زمانی" که به گفته خودش  «بخش مهمی از پروژه‌های سیاسی- امنیتی و اطلاعاتی غرب و نقطه ثقل سرویس‌های اطلاعاتی آمریکا و انگلیس است»، در ایران بر روی صندلی "مدحی" و "دنیادیده شیران" می‌نشیند تا این بار نیز موجبات سرگردانی عناصر ضدانقلاب و سرویس‌های اطلاعاتی و امنیتی فراهم غرب شود.

شرح مکتوب مستند "مثلث" که نشان دهنده دستگاه امنیتی کشورمان است و به مصاحبه با "محمود زمانی" پرداخته را باشگاه خبرنگاران منتشر کرده است که در ادامه می‌خوانید:



خودروی ون پارک شده در خیابان والتون پالاس در لندن شاید برای همه جلب توجه نکند ولی صاحب دفتر مقابل آن نمی‌تواند به راحتی ازکنار این خودروی مشکوک بگذرد...

«ایشون {امیرحسین جهانشاهی} استرس خاصی داشت چون می‌گفت یک دستگاه ون از صبح تا حالا جلوی منزل و محل کارش مستقر شده و احتمال می‌داد که مربوط به تیم امنیتی ایران باشه که ورود و خروج من رو {محمود زمانی} از منزلش کنترل می‌کنند و از من خواست در رفت و آمد به منزلش حتماً یک شال گردن با خودم داشته باشم و سر و صورتم را کاملاً ‌بپوشانم».

این احساس ترس از تجربه رسوایی که پیش از این رخ داده و در بین اردوگاه ضد انقلاب ایران، به "الماس گیت" شهرت دارد، باعث شد که صاحب این دفتر یعنی "امیرحسین جهانشاهی" حلقه حفاظتی خود  را برای پیشگیری از ایجاد هرگونه حفره امنیتی، از 8 نفر به 12 نفر افزایش دهد...

«یک تیم حفاظتی 12 نفره ازش مراقبت می‌کردند و هر کسی هم می‌آمد، رفت و آمد را کنترل می‌کردند و حتی کامل می‌گشتنش».

اما آنچه ضد انقلاب "الماس گیت" می‌نامد و هر از چندگاهی سعی در پاک کردن صورت مسئله آن می‌کند، آخرین رسوایی آنها به شمار نمی‌رود و ریشه افشا شدن پیش از این موعد توطئه‌ها علیه یک ملت را باید در روابط خود این افراد جستجو کرد...

«من بخش مهمی از پروژه‌های سیاسی– امنیتی و اطلاعاتی غرب بودم که از طریق من و بخشی از عناصر دیگر، این خواسته‌هایشان را در ایران اجرایی کنند؛ من نقطه ثقل سرویس‌های اطلاعاتی آمریکا و انگلیس و همزمان در ارتباط با ضدانقلاب خارج از کشور و جریان سبز در داخل کشور را داشتم.

مستند مثلث

اما باز اتاق و دکوری آشنا و البته وحشت انگیز برای دشمن...

«من "محمود زمانی" در خرمشهر، در یک خانواده سیاسی و مذهبی متولد و بزرگ شدم؛ من الان در داخل ایران، تهران هستم و دقیقاً در همون اتاق {اتاقی که پیش از این "مدحی" و "دنیادیده شیران" در آن مصاحبه انجام داده بودند} هستم».

مختصات این فرد همانطور که خودش می گوید متفاوت از افشاکنندگان قبلی است؛ او خود را در میان مثلثی می‌بیند که 3 ضلع دارد و او با هر 3 ضلع رابطه‌ای عمیق و دوستانه دارد...

«دقیقاً من وسط یک مثلثی بودم که 3 راس داشت؛ من عنصر مورد اعتماد همزمان 3 گروه بودم؛ "سرویس‌های اطلاعاتی غرب شامل آمریکا و انگلیس"، "اپوزوسیون و ضدانقلاب خارج از کشور" و همچنین "جریان داخلی که مربوط به فتنه سال 88 می‌شد" و با مسئولین و سران این جریان در تماس بودم.»

رابطه این فرد آنچنان با عناصر مشهور ضدانقلاب درمی‌آمیزد که "امیرحسین جهانشاهی" از لیدرهای ضدانقلاب درشاخه وابسته به اسرائیل از او به عنوان مشاوری امین یاد می‌کند...

«اینها دیگه ارتباطشون رو با من خیلی سفت‌تر و محکم‌تر و نزدیک‌تر کردند».

اما چگونگی ورود این فرد به حیاط خلوت ضدانقلاب شاید مهمترین نکته‌ای باشد که در ابتدای این مستند مطرح می‌شود و "زمانی" آن را اینگونه بازگو می‌کند:

«به خاطر سوابق کاری خانوادگی در زمینه نفت، نمایندگی چندین شرکت نفتی رو تو زمینه تجهیزات و حفاری نفت داشتم و با شرکت‌های فرانسوی و انگلیسی در زمینه تولیدات تجهیزات نفت کار می‌کردم».

او در یکی از همین سفرها از طریق فردی به نام "فواد نونو" با "نوری‌زاده" یکی از عناصر ساواک و عامل کنونی MI6 ارتباط برقرار کرده و به سرعت وی را مجذوب خود می‌کند تا آنجا که در جلسات محرمانه وی هم اجازه شرکت پیدا می کند...

«در همین سفرهای تجاریم که به لندن داشتم، با یکی از دوستانم که عرب بود و قبلاً هم مدتی ایران زندگی کرده بود، آشنا شدم و ایشون منو به آقای نوری‌زاده در لندن معرفی کرد. یک جلسه‌ای در دفتر لندن، همون دفتر مرکز ایران و عراق که آقای نوری‌زاده مدیرش هستند، در لندن برگزار شد که یه تعدادی از آقایون اونجا شرکت داشتند، از جمله خود آقای نوری‌زاده، آقای خوانساری، اکثراً از اپوزیسیون خارج از کشور و از اعضای که به اصطلاح در لندن زندگی می کردند.

"آقای مایک" مسئول امور ایرانیان، مسئول میز ایرانیان در سفارت آمریکا در لندن در اون جلسه حضور داشت؛ در اون جلسه من پیش‌بینی‌هایی در رابطه با انتخابات سال 84 کردم که اون پیش‌بینی‌های من درست از آب در اومد، برای همین، اون‌ها بعد از اون قضیه که پیش‌بینی من درست دراومد ارتباطات بیشتری مرتب با من گرفتند».

ویژگی مهمی که "محمود زمانی" را به نقطه توجه و ارزش برای ضدانقلاب تبدیل می‌کند ارتباط نزدیک و غیرقابل انکار وی با یکی از سران فتنه است...

«در قضایای سال 88 من به عنوان رابط "آقای کروبی"؛ و آقای اردشیر امیرارجمند به عنوان نماینده "آقای موسوی" به عنوان رابط با خارج از کشور و اپوزیسیون خارج از کشور در ارتباط بودیم؛ من در داخل مرتب با آقای کروبی ملاقات می‌کردم و نظرات اپوزوسیون خارج از کشور را به ایشون منتقل می‌کردم و همچنین نظرات ایشون رو به اونها؛ ملاقات‌های من با آقای کروبی کاملاً در یک فضای خصوصی برگزار می‌شد و ایشون اجازه نمی‌داد که کس دیگه‌ای در جلسات ما حضور داشته باشد و مطالبی داشتیم که باید باهم چک می‌کردم ومن نظرات ایشون رو به خارج منتقل می‌کردم».

نوری‌زاده در مرحله بعدی محمود زمانی را با امیرحسین جهانشاهی آشنا می کند...

«آقای نوری‌زاده باز یک روز زنگ زد در دوبی، به من گفت که من می‌خواهم شما رو با یک شخصی آشنا بکنم؛ با هزینه خودشون منو دعوت کردن لندن،  اومد فرودگاه دنبال من و با ماشین خودش رفتیم منزل و دفتر کار شخصی به نام آقای امیرحسین جهانشاهی که اونجا منو معرفی کرد به آقای جهانشاهی و ما یه جلسه با آقای جهانشاهی در حضور آقای نوری‌زاده جلسه داشتیم».

البته بی اعتمادی بین این افراد همچنان موج می زند...

«تقریباً یک ماه بعدش منو خواست؛ تنها رفتم، اتفاقاً به من گفت که به آقای نوری‌زاده اطلاع ندم».

جهانشاهی پس از انجام تست‌های امنیتی خود محمود زمانی را وارد تیم نزدیکان می‌کند و او را در جریان طرح محرمانه دولت در تبعید قرار می‌دهد...

«آقای جهانشاهی یک منشوری داشت، 12 صفحه، یک کپی شو به من داد؛ می‌خواست این منشور در ایران پخش بشه. می‌گفت 50 هزار نسخه ازش چاپ کردند و می‌خواهیم در ایران توزیع بشه.

یه نسخه‌اش رو به من داد که من اون نسخه رو در اختیار آقای کروبی قرار دادم. ایشون طرحی رو نشون من داد که ارکان به اصطلاح موقت حکومت در آینده و سایه‌ای که اونها برای ایران پیش‌بینی و طراحی کرده بودند رو با من چک کرد؛ تقریباً این حکومت موقت 7 رکن داشت، رکن اصلیش شورای عالی کشور بود که ریاستش را داده بودند به رئیس جمهور، دوم هیات دولت که به ریاست نخست وزیر بود.»

جهانشاهی آنقدر با "زمانی" احساس نزدیکی می کند که او را در جریان خودروی مشکوک مقابل منزل و دفتر کارش هم قرار می دهد و با او کلی درد و دل می کند...

«من در آخرین ملاقاتی که فروردین سال 90 با آقای امیرحسین جهانشاهی در منزلش در لندن، در "والتون پلس" داشتم ایشون یک نگرانی عجیبی داشت و گفت به من، هم {موقع} اومدن و هم رفتن کاملاً سر و صورتم را بپوشانم، چون یک ون از صبح تا حالا در خونه‌اش مستقر شده و احتمال می‌داد مربوط به سیستم امنیتی ایران باشه که داره منزلش رو چک می‌کنه، رفت و آمدهای منزلش رو کنترل می کنه؛ کاملاً در چهره‌اش این استرس مشهود بود و برای همین هم سعی می‌کرد آخرین ملاقات ما زودتر تمام بشه و ما قرار ملاقاتی در یک کشور ثالثی داشته باشیم، با اون تیم امنیتی‌اش».

در ارتباط دو سویه زمانی میان کروبی و ضد انقلاب خارج نشین خواسته‌هایی هم مطرح می‌شود که وی این پیام‌ها را منتقل می‌کند...

«حرفشون این بود که به اصطلاح پیام برسونم به آقای کروبی که با هماهنگی اونها مردم را دعوت کنند به خیابون‌ها. در ملاقات‌هایی که با آقای کروبی داشتم ایشون دوبار تقاضای درخواست پول برای کمک به سیستم و دفترش داشت و می‌گفت که این کمک را صرفاً من از شما می‌خواهم؛ من همین تقاضا را راستش از آقای امیرحسین جهانشاهی کردم و به ایشون منتقل کردم و ایشون گفت اگر آقای کروبی شخصاً کسی را معرفی کنه به من، من حاضر به هرگونه پشتیبانی و پرداخت مالی هستم.»

رمزگشایی از برنامه‌های بازه زمانی سال 88 تا 90 می‌تواند کمک زیادی به روشن شدن ماهیت فتنه 88 و پس از آن داشته باشد برنامه‌هایی که محمود زمانی آنها را از درون اتاق‌های فکر ضدانقلاب بیان می کند...

«مهرماه 89 بود که آقای نوری‌زاده در دوبی با من تماس گرفت و گفت ما برای امسال حج تمتع سال 89 برنامه وسیعی در عربستان داریم و حدوداً 100 نفر از اعضای اپوزیسیون و سران اپوزیسیون و ضدانقلاب داخل و خارج {را} می‌خواهیم به مکه دعوت کنیم، سمیناری داشته باشیم؛ یک رابطی اومد در دوبی پاس {گذرنامه} منو گرفت و رفت همون روز ویزای حج تمتع را از سفارت عربستان در دوبی برای من در پاسم زد و یک بلیت "بیزنس کلاس" با پرواز صعودی.

در هتل قصر جده آقای نوری‌زاده را ملاقات کردم ایشون گفت که متاسفانه برنامه لو رفته و ما او سمینار رو نخواهیم داشت، چون یه تعداد از سرانی که از داخل و خارج قرار بود بیان امسال مکه نتونستند بیایند و عربستان سعودی با برگزاری این سمینار مخالفت کرده. دولت عربستان که متوجه شده بود این پروژه لو رفته به خاطر هزینه‌های سنگین سیاسی که در آینده براش داشت کل پروژه رو کنسل کرد».

البته پروژه حج 89 در سال 90 هم تکرار می‌شود ولی راهی جز شکست نمی‌یابد...

«آقای نوری‌زاده با توجه به اینکه سال 89 پروژه لو رفته بود سعی می‌کرد که سال 90 یا 91 اجرا کنه اونیکه در آخرین مذاکراتی که من همین  دو هفته پیش در دوبی با ایشون داشتم ایشون گفت که متاسفانه  پروژه 90 و 91 توسط تیم امنیتی جمهوری اسلامی ایران لو رفته ولی خودش به جده رفته بود و در ایام حج در جده مستقر بود».

البته حج 89 و 90 تنها پروژه های ضد انقلاب نیستند که با کمترین هزینه و همکاری روشنگرانه رسانه‌ای خنثی می‌شوند...

«شما می‌گید لندن نمی‌گید، می‌گید بریم عربستان چون قرار بود من و اقای سازگارا الان با اسکورت MI6 وارد عربستان شدیم چون اینجا خبر نوشته دیگه.»

سناریوی بزرگتری هم برای 22 خرداد 89 کلید می‌خورد که اینبار از پشتوانه سرویس‌های امنیتی با محوریت انگلیس – امریکا برخوردند...

«می‌خواهیم یک تیم هم شما تشکیل بدین به استعداد 250 نفر که حداقل 50 نفرشون استعداد کار با اسلحه‌های سبک رو داشته باشن. پروژه این بود که  برای 22 خرداد سال 90 از طریق رسانه‌های خارجی، سایت‌ها، اطلاعیه بدهند و مردم رو دعوت بکنن برای سالگرد به قول خودشون کودتا و مردم بکشونن به خیابون و از طرفی اعلام بکنن که یک بخشی از نیروهای انتظامی سپاه و بسیج به مردم پیوستن و همزمان خودشون گروه‌های مسلحی داشتن که می‌خواستن از دو طرف کشته بگیرن واین قضیه آشوب‌های خیابونی رو ادامه بدهند».

از اینجا به بعد است که محمود زمانی به واسطه نوری‌زاده به ضلع دیگر مثلث یعنی سرویس‌های امنیتی – جاسوسی امریکا و انگلیس هم نزدیک می‌شود...

«آقای نوری‌زاده عامل معرفی من به سیستم اطلاعاتی آمریکائی‌ها بود. بعد از اونکه دیگه هر جلسه‌ای من وارد دوبی می‌شدم برای کار تجاریم سیستم های اطلاعاتی آمریکا با من تماس می‌گرفتن و میخواستن که باهاشون جلسه‌ای داشته باشم. اون موقع آقای رامین عسگرد و خانم کالین مسئول میز ایران در دوبی بودن که آقای رامین عسگرد از عراق اومده بود و خانم کالین از افغانستان و در طول بیش از 2 سال شاید بالغ بر 15 جلسه هر ماهی تقریباً یک جلسه. هر باری که من می‌رفتم 10 تا 15 جلسه من با آقای رامین عسگرد و خانم کالین در دوبی داشتم؛ در واقع اینها افسران اطلاعاتی "سی.آی.ای" بودن».

آلن ایر؛ فردی که این روزها در پوشش سخنگوی فارسی زبان وزارت خارجه امریکا را به عهده دارد...

«من آلن ایر هستم و امروز به عنوان سخنگوی فارسی زبان وزارت امور خارجه امریکا...».

"رامین عسگرد" امریکائی ایرانی تباری که مسئول وقت امور ایران در سیا بود...

"کتلی مک گوآن" ؛ کارشناس امنیتی سیا و "ولی نصر" مشاور ژنرال هال بوروک از جمله کسانی هستند که گزارش‌ها و تحلیل‌های میدانی "زمانی" را از داخل ایران دریافت و به ستاد مرکزی خود برای تصمیم گیری بعدی ارسال می کند...

«{از سوی}خانم کلینتون یک کمیته 12 نفره در وزارت امور خارجه برای پیگیری مسائل ایران و به عنوان کمیته راهبردی مسئله ایران تشکیل شد؛ که دو نفر از مسئولین اصلی وزارت امور خارجه از جمله "دنیس راس" و "ویلیام برس" عضو اصلیش بودن و 12 تا عضو داشت، دو تا از کارشناسای وزارت دفاع بودن و 2 نفر از کارشناسای سازمان اطلاعاتی آمریکا سیا. دو تا از ایرانیایی که اونجا به اصطلاح جزو کمیته اصلی 12 نفره بودن آقای "رامین عسگرد" بود و آقای "ولی نصر".

آقای رامین عسگرد ارتباطاتش رو با من داشت و گفت شما یکی از مشاورین ما در این کمیته هستید در رابطه با مسائل ایران و مرتب مسائل ایران رو رصد می‌کرد.

بعد از آقای رامین عسگرد آقای "آلن ایر" از عراق منتقل شد به دوبی  ایشون از افسران ارشد سازمان سیا بود که مسئولیت آقای رامین عسگرد را در دوبی برعهده داشت و چندین ملاقات هم ایشون با من داشت و تا همین اواخر هم با ایشون ملاقات داشتم؛ ایشون الان رسماً سخنگوی فارسی وزارت امور خارجه امریکا در امریکا هستند».

ارتباط زمانی با ضلع سوم مثلث یعنی ستاد داخلی فتنه باعث می‌شود تا او به یکی از سرپل‌های ارتباطی میان داخل و خارج تبدیل شود و درخواست‌های داخلی به خارج منتقل شود...

«مهدی کروبی یکی از لیدرهای مخالفان ایران در نامه 22 فوریه خود از ما برای برگزاری یک رفراندوم ملی بدون دخالت شورای نگهبان کمک خواست».

البته علاوه بر "زمانی" سفارت انگلیس در تهران هم نقش مکمل و مهمی را ایفا می‌کند...

«سرویس‌های اطلاعاتی آمریکا و انگلیس خیلی با هم جویند {مرتبط} کار می‌کردند، علتش هم این بود که آمریکایی‌ها می‌گفتن چون ما خودمون مستقیماً سفارتخانه‌ای در ایران نداریم از طریق سفارت انگلیس در تهران، یکسری از اطلاعات مربوط به داخل ایران رو جمع آوری می‌کنیم».

سالگرد انتخابات در راه است 22 خرداد 89 باید نقطه عطفی برای سه ضلع مثلث باشد؛ انگلیسی‌ها هم از قائله جانمانده‌اند و یکی از بلندپایه‌ترین مسئولان MI6 که نماینده عالی نخست وزیر در امور ایران است را به میدان می‌فرستند...

«رفتیم دفتر آقای "آندور کاست". آقای آندرو کاست نماینده نخست وزیر انگلیس و بالاترین مقام انگلیسی در امور ایران بود که کل مسائل ایران را در منطقه رصد می‌کرد و پیگیری می‌کرد».

و حالا زمانی باید در خیابان دائونینگ استریت و چند ساختمان آنطرف تر از مقر "گوردون براون" نخست وزیر وقت با اندرو کاست دیدار کند...

«محل ملاقات من در لندن با آقای آندرو کاست ساختمان‌های اداری جنب دفتر نخست وزیر انگلیس برگزار شد».

همزمان با نزدیک شدن به خرداد 89 اعضای شورای ضد ایرانی موسوم به دولت در تبعید با برنامه‌ریزی و هماهنگی ضدانقلاب خارج‌نشین عناصر داخلی فتنه و سرویس‌های جاسوسی تصمیمات خود را اتخاذ و تقسیم وظایف خود را انجام می‌دهند...

می‌گفتند ما می‌خواهیم قضیه رو مدیریت کنیم و این بار با هماهنگی ما مردم بیایند بیرون و از اونها حمایت حتی نظامی و تشکیلاتی کنیم؛ ما تیم‌هایی اماده کردیم، تیم‌های نظامی و امنیتی که اگر لازم باشه اگر به مردم حمله کنند درگیر بشوند. برنامه‌هاشون این بود که توی به اصطلاح اعلان عمومی که مردم بیایند بیرون، اینها چند نفر را به بهانه درگیری با نیروی انتظامی توی درگیریهای وسط بکشند و این ادامه پیدا بکنه».

لیدرهای داخلی فتنه از چند ماه قبل به هر بهانه‌ای بیانیه می‌دهند؛ آشوب‌ها باید به کف خیابان‌های پایتخت کشیده شود و پیاده نظام‌ها وظایف خود را انجام دهند؛ سرویس های غربی هم از هیچ کمک رسانه‌ای و لجستیکی دریغ نخواهند کرد.

اما با همه این تمهیدات عملیات‌های پیچیده نفوذ و استفاده بهنگام از حفره‌های اطلاعاتی  توسط دستگاه امنیتی کشورمان باعث می‌شود که نه تنها دشمن ملت مبهوت و سرخورده شود بلکه این توطئه‌های بزرگ در نطفه خفه می‌شود و میاندار و یکی از بازیگران اصلی این مثلث در تهران گوشه‌هایی از این واقعیات را رونمایی می‌کند.

اما ارتباط‌هایی که بعد از پخش این مستند انکار خواهد شد تا چند روز پیش هم ادامه داشته و اطلاعات ارزشمندی را در اختیار دستگاه امنیتی قرار داده که گزیده‌ای از آنها در این مجال می‌گنجد...

«در این سفر آخر که 14 دسامبر داشتم به دوبی و با آقای نوری‌زاده تماس گرفتم و همچنین پیرو اون با اقای دکتر خونساری قرار شد که ارتباطشون رو با من حفظ کنند و در خواستشون این بود که از طریق سایت اسکایپ باهاشون مذاکره تلفنی داشته باشم نه از سیستم تلفن عادی موبایل و تلفن ثابت».

این اعتماد هنوز آنقدر وجود داشته است که نوری‌زاده، "زمانی" را در جریان طرح تلویزیونی‌اش قرار می‌دهد و از او کمک هم می‌خواهد...

«اولین بار خبر تاسیس شبکه تلویزیونی ماهواره ای آقای نوری‌زاده که قراره به اسم "ایران فردا" تاسیس بشه را آقای مهرداد خونساری در لندن به من گفت و بعدها خود آقای نوری‌زاده هم موضوع رو موضوع تاسیس شبکه را به من منتقل کرد، قراره پول و هزینه شبکه تلویزیونی "ایران فردا" را عربستان سعودی بپردازه و پشتیبانی‌های فنی را اسرائیلی‌ها انجام بدهند و از من هم خواستند که در رابطه با تامین نیروی انسانی و افراد رسانه‌ای و محتوایی برای برنامه‌هاشون کمک بکنم».

نوری‌زاده همچنین در آخرین تماس‌هایش "زمانی" را از یک مکانیسم ارتباطی جدید هم مطلع می‌کند...

«در آخرین مذاکراتی که با آقای نوری‌زاده داشتم ایشون گفت که طرح تماس 1 و 2 که قبلاً باهاش از {اون طریق} در تماس بودیم لو رفته و ما یک طرح بکلی سری داریم به عنوان طرح تماس 3 که کاملاً حفاظت شده است و ما می‌خواهیم در این زمینه به ما کمک بکنید. جزئیات بیشتری در رابطه با این طرح به من گفت که قرار شد این طرح از 22 بهمن امسال تا انتخابات سال آینده ریاست جمهوری که غربی‌ها جریان ضد انقلاب خارج و جریان داخل اون رو هماهنگ کردند و طرح تماسشون رو با همدگیر، فعال بشه».

در نهایت باید گفت این روایت که چگونه زمانی از مثلث خارج می‌شود و روی این صندلی قرار می‌گیرد، داستان مفصلی دارد اما این واقعیت که نفر بعدی که در این اتاق و روی این مبلمان خواهد نشست و پروژه‌های دیگر ضد انقلاب را روی دایره خواهد ریخت واقعیتی است که باید از لفظ قریب‌الوقوع برای آن استفاده کرد.

چهارشنبه 91 اسفند 9 , ساعت 12:0 صبح

بین? ?دو? ?نیمه? ?می? ?خواستند? ?بازیکن? ?تیم? ?ملی? ?را? ?شلاق? ?بزنند!

اندازه حروف Decrease font Enlarge font
image  

با تیم ملی مقابل تایلند بازی داشتیم یک بازیکن ما کارهایی کرده بود که می خواستند بین دو نیمه او را شلاق بزنند! ولی همان مسئولین فدراسیون فوتبال رفتند از بازیکن حمایت کردند.

 

خودش با صراحت هر چه تمام تر می گوید که توطئه بزرگی بر علیه اش طراحی کرده بودند تا او را از فوتبال محو کنند. تا او را به کل نابود کنند.

 

 از کسانی حرف می زند که 12 سال پیش از او 10 میلیون تومان خواسته اند اما چون به آنها جواب منفی داده و پولی به آنها پرداخت نکرده آنها با ابزاری که داشته اند توانسته اند او را محروم کنند.

 

 به گزارش حوادث دات نت  به نقل از سرنخ مجاهد خذیراوی از سیلی محکمی که بلاژویچ-سرمربی وقت تیم ملی- بر گونه اش نواخت، از بازیکنی که در تایلند کارهایی کرده بود و می خواسته اند او را بین دو نیمه بازی ایران-تایلند شلاق بزنند،ازجشنی که حضور داشته و باعث محرومیتش شده، ازشایعه شلاق خوردنش و... خیلی مسایل حاشیه ای و جالب دیگر صحبت کرده که هر چند کمی طولانی است اما خواندن آن خالی از لطف نیست.

 

   ماجرای سیلی محکم بلاژویچ

 

* فکر می کنم باید از بازی تیم ملی و اسلواکی شروع کنم. یادم می آید بلاژویچ سرمربی تیم ملی ایران مرا برای این بازی دعوت کرد. قبل از این ماجرا من پاسپورتم را به باشگاه استقلال داده بود. طبق روال همیشگی باید آنها پاسپورت من را در اختیار فدراسیون فوتبال قرار می دانند تا برای بازی های خارجی همراه تیم ملی بروم. در آن زمان علی خذیراوی پسر عموی من در تیم ملی جوانان بازی می کرد. بعد از آخرین تمرین در تهران بلاژویچ اعلام کرد که ساعت 2 صبح باید به فرودگاه برویم تا عازم اسلواکی شویم. من سر موقع خودم را به فرودگاه رساندم اما در کمال تعجب تنها بلیت داشتم. یعنی پاسپورتم ناپدید شده بود. فکر می کنم همه چیز از آنجا شروع شد. بلاژویچ که فکر می کرد من پاسپورتم را به فدارسیون نداده ام سیلی محکمی به صورتم زد و گفت من دوستت دارم و می خواهم پیشرفت کنی. اما مقصر من نبودم. حتی علی دایی هم در آنجا حضور داشت و به سرمربی تیم ملی گفت مجاهد پسری نیست که از این کارها کند. من گفتم قرار بوده استقلال پاسپورتم را به فدراسیون بدهد، اگر گم شده تقصیر من نیست. بلاژ خواست فردای آن روز به فدراسیون مراجعه کنم و پاسپورتتم را بگیرم تا بتوانم به تیم ملحق شوم. خلاصه من روز بعد به فدراسیون مراجعه کردم و موضوع را با مسئولین در میان گذاشتم. آنها همه جا را گشتند و پاسپورتم را پیدا نکردند. دست آخر می دانید کجا بود؟ در بین مدارک تیم ملی نوجوان، یعنی جایی که پسر عمویم بازی می کرد. این حرکت از پیش برنامه ریزی شده بود تا نگذارند کنار تیم ملی باشم. نمی خواستند در تیم ملی بازی کنم و از همان موقع برنامه ریزی کرده بودند تا بلایی سرم بیاورند. من هیچ کاری نکردم، هیچ اشتباهی مرتکب نشدم. تمام اینها یک توطئه بود که من را از فوتبال بیرون کنند و موفق شدند. مجاهد خذیراوی هیچ کاری نکرد، این مدیران استقلال و روسای فدراسیون بودند که اشتباه کردند و الان باید بیایند جواب بدهند.

 

  می گفتند زیر پایت را خالی می کنند

 

 *من یک بازیکن بودم. نمی دانستم در استقلال و فدراسیون فوتبال چه می گذرد. از علی دایی بپرسید که من چطور آدمی بودم؛ یک پسر خجالتی که فقط به تمرین می رفتم و با کسی حرف نمی زدم. اگر همان موقع که محرومم کردند به تلویزیون می رفتم یا در روزنامه ها حقایق را می گفتم، الان چنین شرایطی نداشتم. دوست ندارم همه چیز را بگویم چون هیچ فایده ای ندارد. اما وقتی با تیم ملی به ایرلند رفته بودیم یکی از بازیکنان که الان بهترین بازیکن تیم ملی است به من گفت: «مجاهد حواست باشد، دارند زیر پایت را خالی می کنند.» الان که فکر می کنم می بینم تمام آن حرف ها درست بود و اگر تجربه امروز را داشتم نمی گذاشتم اینطور نابودم کنند. نوجوان بودم و هیچوقت حدس نمی زدم چنین کاری با من کنند. فکر می کردم همه این حرف ها یک شوخی است اما خیلی زود اتفاقات تازه ای رخ داد و آن بلا را سر من آوردند.

 

 سرم را بریدند

 

 *سر من را بریدند. یک عده چشم نداشتند من را در تیم ملی ببینند. به همین خاطر علیه ام توطئه کردند. بلاژویج اعتماد زیادی به من داشت، همه بازیکنان تیم ملی شاهد بودند. او می گفت مجاهد تنها بازیکنی است که مثل برزیلی ها بازی می کند. یادم می آید عادل فردوسی پور در برنامه 90 از او پرسید که در مقدماتی جام جهانی از چه بازیکنانی استفاده می کنید که او جواب داد: «فقط این را بگویم که رحمان رضایی، مجاهد خذیراوی و علی دایی در ترکیب ثابت تیم من هستند.» دقیقا از همان زمان توطئه چینی علیه من شروع شد. وقتی هم که مصدوم شدم بلاهای مختلفی سرم آوردند و باعث شدند از فوتبال محروم شوم.

 

  پلیس من را دستگیر نکرد

 

 * می گفتند پلیس مجاهد را دستگیر کرده ولی به خدا این حرف دروغ است. تنها اشتباهم این بود که به یک جشن تولد رفتم. من سن و سالی نداشتم و در یک خوابگاه تنها زندگی می کردم. یادم می آید بعد از بازی استقلال و پرسپولیس که ما با گل علیرضا اکبرپور برنده شدیم، بازیکنان تیم من را به یک میهمانی دعوت کردند. هر کسی دیگری هم جای من بود می رفت چون از تنهایی خسته شده بودم. در آن میهمانی اغلب بازیکنان استقلال و پرسپولیس حضور داشتند؛ این نبود که تنها من باشم. یکی از طرفداران دو تیم این جشن را گرفته بود و به دلیل ارتباط خوبی که با بازیکنان داشت، اغلب آنها آمده بودند. وقتی این جشن تمام شد اتفاقات عجیبی برایم رخ داد. چند روز بعد یک فرد ناشناس با من تماس گرفت و گفت 10 میلیون به ما بده تا نگذاریم نابود شوی. من اصلا نمی دانستم جریان چیست. گفتم مگر از باشگاه استقلال چقدر پول می گیرم که 10 میلیون تومان به شما بدهم. فکر می کردم این تماس یک شوخی است ولی واقعا قصد داشتند از من اخاذی کنند. به فردی که تماس گرفته بود گفتم واهمه ای ندارم و هر کاری که دوست دارد می تواند بکند. چند روز بعد از این ماجرا دعوتنامه ای از باشگاه استقلال به دست من رسید. وقتی به آنجا رفتم فهمیدم تمام حرف های آن شخص ناشناس درست بوده چون من را از فوتبال محروم کرده بودند.

 

  یک نفر از من فیلم گرفته بود

 

  *یک نفر در مراسم از من فیلم گرفته بود. همین فیلم را به مسئولین رسانده بودند. تنها به خاطر حضور در این مراسم 5 سال از فوتبال محرومم کردند. حرف من این بود که چرا تنها مجاهد خذیراوی باید محروم شود. خیلی از بازیکنان استقلال و پرسپولیس در آن مجلس بودند ولی بدون اینکه محروم شوند به زندگی شان ادامه دادند. به همین خاطر است که می گویم تمام اینها یک توطئه بود و تنها می خواستند مجاهد خذیراوی را نابود کنند. باشد، شما مرا نابود کردید اما فکر می کنید همه چیز تمام شده؟ نه، من یک روز حقم را از فوتبال ایران و این آدم ها می گیرم. اگر در دوران بازیگری به آن نرسیدم در دوران مربیگری می رسم. اگر من نتوانستم برادرم احمد که هست. اصلا اگر او هم نتوانست پسرم ماهان حق مرا از این فوتبال می گیرد. شما مجاهد را از بین بردید اما خذیراوی ها نمرده اند.

 

   ای کاش من را می کشتند!

 

  *5سال محرومم کردند اما ای کاش من را می کشتند تا این روزها را نبینم. خذیراوی بازیکنی بود که می توانست ستاره فوتبال ایران باشد ولی الان باید بنشیند جلوی تلویزیون و بازیکنانی را ببیند که کوچکند اما پول های قلمبه ای می گیرند. من به خاطر پول ناراحت نیستم؛ ناراحتم چون می توانستم بهترین باشم و نگذاشتند. من الان هر چه بگویم آب رفته به جوی بازنمی گردد. بعدها یکی از مربیان معروف به من گفت، مجاهد این بازیکن و آن بازیکن در تیم ملی و استقلال زیر آب تو را می زدند. دوست ندارم اسمی از این آدم ها بیاورم اما امیدوارم در زندگی موفق نباشند. این واقعیت هایی بود که پنهان ماند و الان همه فکر می کنند مجاهد خذیراوی مشکلات اخلاقی داشت. اما به جان بچه هایم قسم می خورم واقعیت همانی بود که گفتم.

 

   مگر من چه هیزم تری فروخته بودم

 

  *من مقصر نیستم. من یک بچه 18 ساله بودم که از آبادان بلند شدم آمدم تهران. باید از من حمایت می کردند. من اصلا کمک نمی خواستم، ای کاش حداقل شرایطم را بدتر نمی کردند. خیلی حرفها دارم که بزنم. مجاهد خذیروای مگر چه هیزم تری فروخته بود که باید اینطور با او برخورد می کردید. باید کاری می کردند که برگردم و دوباره بازی کنم. فوتبال در ذات من بود و هست. الان بچه هایی که هیچ چیز را نمی دانند می گویند تو فلان کار را کردی و باید برای همیشه محروم می شدی ولی اگر از من حمایت می شد الان همه چیز فرق می کرد. خذیروای می توانست بهترین بازیکن ایران شود.

 

  می خواهم مردم حقیقت را بفهمند

 

  *الان دوست دارم مردم حقیقت را بفهمند. باید یکی قربانی می شد که آن آدم من بودم. حالا ما کلی با هم بحث کنیم و بگوییم چرا اینطوری شد. شما هر روز مشابه اتفاقاتی که برای من افتاد در فوتبال ایران می بیند اما چرا کسی قربانی نمی شود؟ آنها می خواستند من را قربانی کنند که این کار را کردند.

 

   کسی من را حمایت نکرد

 

  *بازیکن مقصر که زیاد بود! ولی بیشتر مدیران استقلال بودند که من را رها کردند و چشمشان را روی همه چیز بستند. مگر الان خیلی از بازیکنان این کارها را نمی کنند؟ حتی فیلمشان هم بیرون آمده. حالا که من دیگر نیستم پس چرا با کسی برخورد نمی کنند؟ به جرات می گویم خیلی از بازیکنان ایران کاری بدتر از کار من را انجام می دهند ولی کسی به آنها چیزی نمی گوید. آدمی که باید قربانی می شد، شد. دیگر کسی نباید قربانی شود. مگر برخی از بازیکنان را منشوری نکردند ولی آخرش چه شد؟ بدون اینکه به اندازه من محروم شوند، آزاد شدند و توانستند بازی کنند. چه کسی واقعا این بازیکنان را خراب کرد؟ هیچکس. همه تلاش کردند آنها دوباره برگردند و این اتفاق افتاد. ولی چرا کسی این کار را برای من نکرد؟

 

   می خواستند یک بازیکن را شلاق بزنند

 

  *با تیم ملی مقابل تایلند بازی داشتیم یک بازیکن ما کارهایی کرده بود که می خواستند بین دو نیمه او را شلاق بزنند! ولی همان مسئولین فدراسیون فوتبال رفتند از بازیکن حمایت کردند و نگذاشتند این اتفاق بیفتد. یک چیزهایی هست که من اگر بخواهم بگویم خیلی ها باید بیایند جواب بدهند. کلی حرف دارم چون من را قربانی کردند تا به مردم بگویند ما حواسمان به بازیکنان فوتبال هست. الان چرا این کار را نمی کنید؟ من را از زندگی عقب انداختند، از فوتبالم. همه چیزم را گرفتند، فوتبال همه چیز من بود. خیلی دوست دارم امروز بیایند دست من را بگیرند و حمایت کنند. اما کسی نیست دنبال مجاهد خذیراوی بیاید و دستم را بگیرد. فوتبال در ذات من است. به خدا من همان مجاهد قدیمی ام فقط باید حمایت شوم. اگر یک نیم فصل به من فرصت بدهند برمی گردم و همان بازیکن سابق می شوم. اینکه بروم تمرین و برگردم خانه هیچ فایده ای ندارد. من باید بازی کنم. در این چند سال فهمیدم بعضی ها یا نمی خواهند من برگردم یا اینکه دستور دارند کاری کنند که برنگردم. شاید امیر قلعه نویی در استقلال و مجید جلالی در فولاد دوست داشتند به من فرصت بدهند اما کسانی جلوی آنها را گرفتند. نمی دانم حقیقت چیست.

 

  تنها راه درآمدم آرایشگاهم بود

 

  *من در اکباتان خانه داشتم و تنها راه درآمدم آرایشگاهی بود که در ولیعصر داشتم. اموراتم می گذشت و تا مدتی از تمرینات به دور بودم. وقتی محرومیتم تمام شد به استقلا برگشتتم و قرارداد بستم. بعد از آن به فولاد رفتم. واقعا از مسئولان این تیم ممنون هستم چون در استقلال شرایطی بحرانی داشتم. اگر فولاد نبود معلوم نبود چه بلایی سر من می آمد. مایلی کهن در این تیم به من فرصت داد و داشتم آمده می شدم که متاسفانه در بازی فولاد وپیکان دوباره مصدوم شدم. اگر آن موقع آسیب نمی دیدم شاید الان همان مجاهد آماده بودم.

 

   می گویند من شلاق خوردم

 

  *من فقط محروم شدم، همین. آنها می خواستند من را نابود کنند که این کار را با موفقیت کردند. اینکه می گویند من شلاق خوردم، یا .... صادرات می کردم امارات، اصلا درست نبود. اگر می خواستم از این کارها کنم اصلا چرا وارد فوتبال شدم؟ چرا آمدم در یک شهر غریب؟ در همان آبادان می ماندم که راحت تر این کارها را انجام می دادم. من یک بچه کوچک بودم، اصلا می توانستم چنین کارهایی کنم؟



چهارشنبه 91 اسفند 9 , ساعت 12:0 صبح

 حضور خواننده محبوب پرسپولیسی در تمرین قرمزها +عکس

محسن یگانه صبح دوشنبه به کلینیک باشگاه پرسپولیس رفت و این موضوع با تمرین پرسپولیس در درفشی فر همزمان شد.

محسن یگانه صبح دوشنبه به کلینیک باشگاه پرسپولیس رفت و این موضوع با تمرین پرسپولیس در درفشی فر همزمان شد.محسن یگانه که یکی از هواداران علی کریمی نیز می باشد برای دیدار با کریمی به تمرین پرسپولیس آمد و با جادوگر هم صحبت شد.


چهارشنبه 91 اسفند 9 , ساعت 12:0 صبح

عکس:فوتبالیست مطرح:گفتند مصاحبه کن و بگو معتادم!‏

اندازه حروف Decrease font Enlarge font
image  

می گویند کریم معتاد است . اقتاده گوشه پارک خزانه یا تو شهر ری دیدنش که تزریق می کند. اصلا یکبار یک خانمی آمد در خانه ما و گفت کریم به من قول ازدواج داده ، می گفت خودش است. اما وقتی آمد جلو من را دید ، عذرخواهی کرد.

 

کریم باوی را نمی توان فراموش کرد. فوتبالیست سرزن دهه 60 تیم ملی. خیلی ها او را بهترین سرزن تاریخ فوتبال ایران می دانند.

 

 او البته سرگذشت جالبی دارد. باوی در 16 سالگی به جبهه رفته،آنگونه که خودش می گوید در سالهای پایانی فوتبالش به اعتیاد هم کشیده شده:" من در سال های آخر فوتبالم با چند تا از دوستان صمیمی فوتبالی مان افتادیم در بند اعتیاد و سال های خوب مان را تباه کردیم. خیلی هم برایش سختی کشیدم اما الان پاک پاک هستم. 6 سالی هست که پاکم."

 

 به گزارش "حوادث دات نت"کریم باوی اما ماجراهای جالب تری هم داشته مثل داستان فرارش از کشور:" نمی دانم چه کسی لو داد که دارم فرار می کنم که ریختند دستگیرم کردند. ریختند و در بی سیم های شان مدام می گفتند متهم. بازداشت شد. به دستانم دستبند زدند. آنجا یک ماموری بود که من را شناخت. مرا برد خانه خودش و خیلی از من پذیرایی کرد. بعد از من پرسید چه مشکلی داری؟ نمی دانستم چه جوابی بدهم. بعدش هم از من عذرخواهی کرد. او باید وظیفه اش را انجام می داد و..."

 

 آنچه در ادامه می خوانید صحبتهای جالب و کامل کریم باوی است. که طی سالهای اخیر با رسانه ها انجام داده است. صحبت هایی که قطعا اگر تاکنون نخوانده اید برایتان جالب خواهد بود. مثلا شما می دانستید در جنگ ایران با رژیم بعث عراق پلی که به سمت آبادان می رفت را این فوتبالیست سابق تیم ملی منفجر کرده یا اینکه او از میراث جنگ همچنان ترکش هایی در بدن دارد که برای درمان آننزدیک به 160 میلیون پول لازم دارد.

 

 به نظر شما اگر کریم باوی الان در دوران جوانی و اوجش قرار داشت به نسبت فوتبالیست های امروزی چقدر می ارزید؟!

 

 و اما حرفهای کریم باوی:

 

 8سال از عمرم تباه شد اما الان پاکم

 

 می گویند کریم معتاد است . اقتاده گوشه پارک خزانه یا تو شهر ری دیدنش که تزریق می کند. اصلا یکبار یک خانمی آمد در خانه ما و گفت کریم به من قول ازدواج داده ، می گفت خودش است. اما وقتی آمد جلو من را دید ، عذرخواهی کرد. یک آدم با معرفتی که انگار به من شباهت دارد ، به اسم من می رفته و از مردم اخاذی می کرده. باعث بدنامی ام شده. چرا من در سال های آخر فوتبالم با چند تا از دوستان صمیمی فوتبالی مان افتادیم در بند اعتیاد و سال های خوب مان را تباه کردیم. خیلی هم برایش سختی کشیدم اما الان پاک پاک هستم. 6 سالی هست که پاکم. من بچه های جوان زیادی را در کرج تربیت کردم که فوتبال بازی کنند. بازیکنانی که می توانید از آنها بپرسید ، من چقدر در کنارشان هستم. الان چند سال است که پاهایم زمین گیرم کرده اما قبل از آن ، همیشه پا به پای شان می دویدم. من اشتباه کردم و تاوانش را هم دادم اما الان خوبم.

 

 میخواستم از کشور فرار کنم دستگیرم کردند

 

 می خواستم بروم قطر بازی کنم. شیخ های عرب بازی ام را خیلی دوست داشتند. با این وجو به من بیشتر از 2 هفته ویزا نمی دادند. چون فکر می کردند اگر بروم دیگر بر نمی گردم. یک بار کار به جایی رسید که با مسئول تیم نادی العرب توافق کردم و قرار شد تا از طریق دریا فرار کنم . رفتم خانه یکی از دوستانم در بوشهر تا از آنجا شبانه با قایق فرار کنم. نمی دانم چه کسی لو داد که دارم فرار می کنم و ریختند دستگیرم کردند. ریختند و در بی سیم های شان مدام می گفتند متهم. بازداشت شد. به دستانم دستبند زدند. آنجا یک ماموری بود که من را شناخت. مرا برد خانه خودش و خیلی از من پذیرایی کرد. بعد از من پرسید چه مشکلی داری؟ نمی دانستم چه جوابی بدهم. بعدش هم از من عذرخواهی کرد. او باید وظیفه اش را انجام می داد. من هم اما اگر می رفتم قطر ، فوتبالم و زندگی ام از این رو به آن رو می شد اما نگذاشتند دیگر.

 

 ماجرای دستگیری به همراه سیروس

 

 دستگیری ما واقعیت داشت اما آن هم یک توطئه بود، از اردوی تیمملی فرار میکردیم و میرفتیم تفریح. چند بار به سیروس گفتم اینها دام است گفت؛ تو سادهای و متوجه نمیشوی. یک شب رفتیم منزل یکی از دوستان، هنوز کتمان را در نیاورده بودیم که مامورها ریختند و ما را گرفتند. مشخص بود ما را به آنجا کشاندهاند تا خرابمان کنند. خودشان هم گزارش داده بودند.در آن منزل وسایل ناجوری وجود داشت که میخواستند با آن ما را خراب کنند، میخواستند من و سیروس را محو کنند.

 

 نارفیقان گفتند مصاحبه کن و بگو معتادم!‏

 

 گاهی اوقات رسانهها برای تیراژ بیشتر هر کاری میکنند. دو نفر از به ظاهر دوستان شرایط روحی مرا در آن روزها میدانستند. من ساده بودم. میگفتند باید حرفی بزنی و اوضاع را خراب جلوه بدهی تا کمکت کنند.

 

 پس ازخداحافظی از فوتبال راهی کویت شدم و کنار دوستم صلاح الحساوی که بازیکن تیمملی کویت بود کار میکردم. وضعم روبه راه بود. در برگشت از کویت در فرودگاه وقتی منتظر ساکهایم بودم کیف دستیام که کلی پول در آن بود و در اصل تمام سرمایهام بود را دزدیدند. سیروس خدابیامرز مرده بود، مادرم نبود، همسر و دخترم را به امریکا فرستاده بودم اوضاع به شدت خراب بود و احساس میکردم تنها ماندهام. آن نارفیقها این  توطئه را برنامهریزی کردند و من ساده با آن هفته نامه مصاحبه کردم. کدام اوضاع خراب؟ کجا رفتم بازپروری؟ همانهایی که با من اینکار را کردند امروز خودشان میبینند به چه فلاکتی افتادهاند، به جان دخترم اگر آن حرفها درست بوده باشد آن مصاحبه بزرگترین اشتباه عمرم بود ولی خوب شد دوستانم را شناختم. آن چهره واقعی نبود.

 

 برای تبرئه خودشان دست به هر کاری میزدند. من تکلیفام با خدا بوده، همان سالها با موتور تصادف کردم و پایم از کار افتاد. دو سال خانهنشین بودم و دوستان در کوی و برزن میگفتند باوی معتاد است، میگفتند خودمان دیدیم در شاهعبدالعظیم گدایی میکرد. یکی میگفت کارتن خواب است دیگری میگفت زیر پلها تزریق میکند. بابا بیانصافها! من چند برادر و خواهرم در خارج از کشور زندگی میکنند. همسرم و دخترم آمریکا هستند و دخترم مشغول تحصیل در رده دکتراست، وضع مالی پدرم هم خوب است. حتی اگر معتاد هم بودم به آن وضعی که اینها از من ساخته بودند دچار نشدم. آنهایی که نمیتوانستند دهداری را خراب کنند قصد داشتند شاگردان او را خراب کنند. آن مصاحبه اوایل دهه 80 بود. مطبوعات هم تعدادشان زیاد شده بود.

 

 پلی که به سمت آبادان میرفت را من منفجر کردم

 

 پلی که به سمت آبادان میرفت را من منفجر کردم. آبادان محاصره بود. اینقدر من قوی بودم و شجاع که کلمه مردن برایم ارزش نداشت. منزل ما یکی از بهترین خانه های آبادان بود. پدرم در شرکت نفت کار می کرد و ما آنجا شرایط زندگی مان بد نبود. در دوره انقلاب ، ما شدیم بچه انقلابی های محل. من و بردارم ، این طوری بودیم. جنگ هم که شد کاری نداشتیم که از شهر برویم. چرا خانواده ام رفتند کرج اما من که نمی توانستم بروم. این قدر جنگ یکدفعه اتفاق افتاد که ما حتی نتوانستیم وسایل جمع کنیم. یکدفعه دیدیم عراقی ها رسیدند پشت دیوار شهر. هیچ کس وقت نکرد وسایل جمع کند. عراقی ها تمام ماشین های صفر در خیابان را هم با خودشان بردند. هیچ کس حتی بنزین نداشت که ماشین هاییی که در شهر مانده بودند را بردارد و فرار کند.

 

 با 20 دقیقه ملی پوش شدم

 

  اولین بازی ای که برای شاهین کردم، محراب شاهرخی خدابیامرز به من گفت آماده بشو و برو داخل زمین،دقیقه 70 وارد زمین شدم. از شانسم ناصر ابراهیمی داشت  با یکی دو نفر که مربی تیم ملی در آن زمان بودند مرا می دید. در آن بازی 20 دقیقه  دو تا گل زدم، یک پاس پشت پا دادم. دو تا پاس سر انداختم. در زمین همینطور من دریبل می کردم. فردایش ابرار ورزشی نوشت که اسمم را نوشته اند برای تیم ملی. ناصر ابراهیمی گفته بود که من از امیر قلعه نویی شنیده بودم که یک بازیکن خوزستانی آمده است که خیلی خوب بازی می کند و اینکه چطور دفاع بانک ملی را در عرض 20 دقیقه در هم شکسته است.من در خانه قایم شدم. من از تیم ملی می ترسیدم.نمی خواستم بروم. من قصد فوتبال نداشتم.  نمی توانستم بروم تیم ملی چون یک کفش پاره داشتم. با آن که نمی شد رفت بازی.حسین کازرانی که ان شاء الله خدا خیرش بدهد گفت یک کفش خریدم برای یادگاری داد به من. کفشش یک کمی بزرگ بود و تویش کارتن گذاشته بودم تا اندازه شود. در تیم ملی هم که رفتیم برای بازی های آسیای ، من کفش نداشتم . آنجا شرکت اسپانسر بازی ها به هر تیم دو دست کفش هدیه داد. دهداری یکی اش را به من داد و یکی را هم به سید مهدی ابطحی.

 


<      1   2   3   4   5   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ