سفارش تبلیغ
صبا ویژن
در گذشته مرا برادرى بود که در راه خدا برادریم مى‏نمود . خردى دنیا در دیده‏اش وى را در چشم من بزرگ مى‏داشت ، و شکم بر او سلطه‏اى نداشت ، پس آنچه نمى‏یافت آرزو نمى‏کرد و آنچه را مى‏یافت فراوان به کار نمى‏برد . بیشتر روزهایش را خاموش مى‏ماند ، و اگر سخن مى‏گفت گویندگان را از سخن مى‏ماند و تشنگى پرسندگان را فرو مى‏نشاند . افتاده بود و در دیده‏ها ناتوان ، و به هنگام کار چون شیر بیشه و مار بیابان . تا نزد قاضى نمى‏رفت حجّت نمى‏آورد و کسى را که عذرى داشت . سرزنش نمى‏نمود ، تا عذرش را مى‏شنود . از درد شکوه نمى‏نمود مگر آنگاه که بهبود یافته بود . آنچه را مى‏کرد مى‏گفت و بدانچه نمى‏کرد دهان نمى‏گشود . اگر با او جدال مى‏کردند خاموشى مى‏گزید و اگر در گفتار بر او پیروز مى‏شدند ، در خاموشى مغلوب نمى‏گردید . بر آنچه مى‏شنود حریصتر بود تا آنچه گوید ، و گاهى که او را دو کار پیش مى‏آمد مى‏نگریست که کدام به خواهش نفس نزدیکتر است تا راه مخالف آن را پوید بر شما باد چنین خصلتها را یافتن و در به دست آوردنش بر یکدیگر پیشى گرفتن . و اگر نتوانستید ، بدانید که اندک را به دست آوردن بهتر تا همه را واگذاردن . [نهج البلاغه]
 
چهارشنبه 91 اسفند 9 , ساعت 12:0 صبح

عکس:فوتبالیست مطرح:گفتند مصاحبه کن و بگو معتادم!‏

اندازه حروف Decrease font Enlarge font
image  

می گویند کریم معتاد است . اقتاده گوشه پارک خزانه یا تو شهر ری دیدنش که تزریق می کند. اصلا یکبار یک خانمی آمد در خانه ما و گفت کریم به من قول ازدواج داده ، می گفت خودش است. اما وقتی آمد جلو من را دید ، عذرخواهی کرد.

 

کریم باوی را نمی توان فراموش کرد. فوتبالیست سرزن دهه 60 تیم ملی. خیلی ها او را بهترین سرزن تاریخ فوتبال ایران می دانند.

 

 او البته سرگذشت جالبی دارد. باوی در 16 سالگی به جبهه رفته،آنگونه که خودش می گوید در سالهای پایانی فوتبالش به اعتیاد هم کشیده شده:" من در سال های آخر فوتبالم با چند تا از دوستان صمیمی فوتبالی مان افتادیم در بند اعتیاد و سال های خوب مان را تباه کردیم. خیلی هم برایش سختی کشیدم اما الان پاک پاک هستم. 6 سالی هست که پاکم."

 

 به گزارش "حوادث دات نت"کریم باوی اما ماجراهای جالب تری هم داشته مثل داستان فرارش از کشور:" نمی دانم چه کسی لو داد که دارم فرار می کنم که ریختند دستگیرم کردند. ریختند و در بی سیم های شان مدام می گفتند متهم. بازداشت شد. به دستانم دستبند زدند. آنجا یک ماموری بود که من را شناخت. مرا برد خانه خودش و خیلی از من پذیرایی کرد. بعد از من پرسید چه مشکلی داری؟ نمی دانستم چه جوابی بدهم. بعدش هم از من عذرخواهی کرد. او باید وظیفه اش را انجام می داد و..."

 

 آنچه در ادامه می خوانید صحبتهای جالب و کامل کریم باوی است. که طی سالهای اخیر با رسانه ها انجام داده است. صحبت هایی که قطعا اگر تاکنون نخوانده اید برایتان جالب خواهد بود. مثلا شما می دانستید در جنگ ایران با رژیم بعث عراق پلی که به سمت آبادان می رفت را این فوتبالیست سابق تیم ملی منفجر کرده یا اینکه او از میراث جنگ همچنان ترکش هایی در بدن دارد که برای درمان آننزدیک به 160 میلیون پول لازم دارد.

 

 به نظر شما اگر کریم باوی الان در دوران جوانی و اوجش قرار داشت به نسبت فوتبالیست های امروزی چقدر می ارزید؟!

 

 و اما حرفهای کریم باوی:

 

 8سال از عمرم تباه شد اما الان پاکم

 

 می گویند کریم معتاد است . اقتاده گوشه پارک خزانه یا تو شهر ری دیدنش که تزریق می کند. اصلا یکبار یک خانمی آمد در خانه ما و گفت کریم به من قول ازدواج داده ، می گفت خودش است. اما وقتی آمد جلو من را دید ، عذرخواهی کرد. یک آدم با معرفتی که انگار به من شباهت دارد ، به اسم من می رفته و از مردم اخاذی می کرده. باعث بدنامی ام شده. چرا من در سال های آخر فوتبالم با چند تا از دوستان صمیمی فوتبالی مان افتادیم در بند اعتیاد و سال های خوب مان را تباه کردیم. خیلی هم برایش سختی کشیدم اما الان پاک پاک هستم. 6 سالی هست که پاکم. من بچه های جوان زیادی را در کرج تربیت کردم که فوتبال بازی کنند. بازیکنانی که می توانید از آنها بپرسید ، من چقدر در کنارشان هستم. الان چند سال است که پاهایم زمین گیرم کرده اما قبل از آن ، همیشه پا به پای شان می دویدم. من اشتباه کردم و تاوانش را هم دادم اما الان خوبم.

 

 میخواستم از کشور فرار کنم دستگیرم کردند

 

 می خواستم بروم قطر بازی کنم. شیخ های عرب بازی ام را خیلی دوست داشتند. با این وجو به من بیشتر از 2 هفته ویزا نمی دادند. چون فکر می کردند اگر بروم دیگر بر نمی گردم. یک بار کار به جایی رسید که با مسئول تیم نادی العرب توافق کردم و قرار شد تا از طریق دریا فرار کنم . رفتم خانه یکی از دوستانم در بوشهر تا از آنجا شبانه با قایق فرار کنم. نمی دانم چه کسی لو داد که دارم فرار می کنم و ریختند دستگیرم کردند. ریختند و در بی سیم های شان مدام می گفتند متهم. بازداشت شد. به دستانم دستبند زدند. آنجا یک ماموری بود که من را شناخت. مرا برد خانه خودش و خیلی از من پذیرایی کرد. بعد از من پرسید چه مشکلی داری؟ نمی دانستم چه جوابی بدهم. بعدش هم از من عذرخواهی کرد. او باید وظیفه اش را انجام می داد. من هم اما اگر می رفتم قطر ، فوتبالم و زندگی ام از این رو به آن رو می شد اما نگذاشتند دیگر.

 

 ماجرای دستگیری به همراه سیروس

 

 دستگیری ما واقعیت داشت اما آن هم یک توطئه بود، از اردوی تیمملی فرار میکردیم و میرفتیم تفریح. چند بار به سیروس گفتم اینها دام است گفت؛ تو سادهای و متوجه نمیشوی. یک شب رفتیم منزل یکی از دوستان، هنوز کتمان را در نیاورده بودیم که مامورها ریختند و ما را گرفتند. مشخص بود ما را به آنجا کشاندهاند تا خرابمان کنند. خودشان هم گزارش داده بودند.در آن منزل وسایل ناجوری وجود داشت که میخواستند با آن ما را خراب کنند، میخواستند من و سیروس را محو کنند.

 

 نارفیقان گفتند مصاحبه کن و بگو معتادم!‏

 

 گاهی اوقات رسانهها برای تیراژ بیشتر هر کاری میکنند. دو نفر از به ظاهر دوستان شرایط روحی مرا در آن روزها میدانستند. من ساده بودم. میگفتند باید حرفی بزنی و اوضاع را خراب جلوه بدهی تا کمکت کنند.

 

 پس ازخداحافظی از فوتبال راهی کویت شدم و کنار دوستم صلاح الحساوی که بازیکن تیمملی کویت بود کار میکردم. وضعم روبه راه بود. در برگشت از کویت در فرودگاه وقتی منتظر ساکهایم بودم کیف دستیام که کلی پول در آن بود و در اصل تمام سرمایهام بود را دزدیدند. سیروس خدابیامرز مرده بود، مادرم نبود، همسر و دخترم را به امریکا فرستاده بودم اوضاع به شدت خراب بود و احساس میکردم تنها ماندهام. آن نارفیقها این  توطئه را برنامهریزی کردند و من ساده با آن هفته نامه مصاحبه کردم. کدام اوضاع خراب؟ کجا رفتم بازپروری؟ همانهایی که با من اینکار را کردند امروز خودشان میبینند به چه فلاکتی افتادهاند، به جان دخترم اگر آن حرفها درست بوده باشد آن مصاحبه بزرگترین اشتباه عمرم بود ولی خوب شد دوستانم را شناختم. آن چهره واقعی نبود.

 

 برای تبرئه خودشان دست به هر کاری میزدند. من تکلیفام با خدا بوده، همان سالها با موتور تصادف کردم و پایم از کار افتاد. دو سال خانهنشین بودم و دوستان در کوی و برزن میگفتند باوی معتاد است، میگفتند خودمان دیدیم در شاهعبدالعظیم گدایی میکرد. یکی میگفت کارتن خواب است دیگری میگفت زیر پلها تزریق میکند. بابا بیانصافها! من چند برادر و خواهرم در خارج از کشور زندگی میکنند. همسرم و دخترم آمریکا هستند و دخترم مشغول تحصیل در رده دکتراست، وضع مالی پدرم هم خوب است. حتی اگر معتاد هم بودم به آن وضعی که اینها از من ساخته بودند دچار نشدم. آنهایی که نمیتوانستند دهداری را خراب کنند قصد داشتند شاگردان او را خراب کنند. آن مصاحبه اوایل دهه 80 بود. مطبوعات هم تعدادشان زیاد شده بود.

 

 پلی که به سمت آبادان میرفت را من منفجر کردم

 

 پلی که به سمت آبادان میرفت را من منفجر کردم. آبادان محاصره بود. اینقدر من قوی بودم و شجاع که کلمه مردن برایم ارزش نداشت. منزل ما یکی از بهترین خانه های آبادان بود. پدرم در شرکت نفت کار می کرد و ما آنجا شرایط زندگی مان بد نبود. در دوره انقلاب ، ما شدیم بچه انقلابی های محل. من و بردارم ، این طوری بودیم. جنگ هم که شد کاری نداشتیم که از شهر برویم. چرا خانواده ام رفتند کرج اما من که نمی توانستم بروم. این قدر جنگ یکدفعه اتفاق افتاد که ما حتی نتوانستیم وسایل جمع کنیم. یکدفعه دیدیم عراقی ها رسیدند پشت دیوار شهر. هیچ کس وقت نکرد وسایل جمع کند. عراقی ها تمام ماشین های صفر در خیابان را هم با خودشان بردند. هیچ کس حتی بنزین نداشت که ماشین هاییی که در شهر مانده بودند را بردارد و فرار کند.

 

 با 20 دقیقه ملی پوش شدم

 

  اولین بازی ای که برای شاهین کردم، محراب شاهرخی خدابیامرز به من گفت آماده بشو و برو داخل زمین،دقیقه 70 وارد زمین شدم. از شانسم ناصر ابراهیمی داشت  با یکی دو نفر که مربی تیم ملی در آن زمان بودند مرا می دید. در آن بازی 20 دقیقه  دو تا گل زدم، یک پاس پشت پا دادم. دو تا پاس سر انداختم. در زمین همینطور من دریبل می کردم. فردایش ابرار ورزشی نوشت که اسمم را نوشته اند برای تیم ملی. ناصر ابراهیمی گفته بود که من از امیر قلعه نویی شنیده بودم که یک بازیکن خوزستانی آمده است که خیلی خوب بازی می کند و اینکه چطور دفاع بانک ملی را در عرض 20 دقیقه در هم شکسته است.من در خانه قایم شدم. من از تیم ملی می ترسیدم.نمی خواستم بروم. من قصد فوتبال نداشتم.  نمی توانستم بروم تیم ملی چون یک کفش پاره داشتم. با آن که نمی شد رفت بازی.حسین کازرانی که ان شاء الله خدا خیرش بدهد گفت یک کفش خریدم برای یادگاری داد به من. کفشش یک کمی بزرگ بود و تویش کارتن گذاشته بودم تا اندازه شود. در تیم ملی هم که رفتیم برای بازی های آسیای ، من کفش نداشتم . آنجا شرکت اسپانسر بازی ها به هر تیم دو دست کفش هدیه داد. دهداری یکی اش را به من داد و یکی را هم به سید مهدی ابطحی.

 



لیست کل یادداشت های این وبلاگ