سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و در یکى از عیدها فرمود : ] این عید کسى است که خدا روزه‏اش را پذیرفته و نماز وى را سپاس گفته و هر روز که خدا را در آن نافرمانى نکنند روز عید است . [نهج البلاغه]
 
دوشنبه 91 مهر 3 , ساعت 8:59 صبح

توانستید گروه را زنده و سالم برگردانید؟

این موضوع هم ماجرایی داشت.شرایط خاصی داشتیم. خط اول را رد شدیم. گفتیم کمی کنار گروه هایی که می خواهند جلو بروند بنشینیم و صحبت کنیم.اعضای 5 نفره گروه کنار آن ها ایستاده بودند.من با کمی فاصله ایستاده بودم و با آقای ارجمندی فر صحبت می کردم و برای ایشان توضیح می دادم که چه اتفاقی افتاده است. آن موقع به خاطر از دست دادن دوستانمان شرایط روحی خاصی داشتم. تصور کنید که مثلا به فردی بگویند پدر و مادرش فوت کرده اند،این را گفتم تا درک کنید چقدر شرایط سختی داشتم. مجید ارجمندی فر به من گفت برو یک جا بنشین و گریه کن وگر نه مشکل پیدا می کنی. در همین اثنا یک خمپاره سنگین جلوتر از ما افتاد.به دلم افتاد که دومی سمت ما می آید. همین موقع دومین خمپاره سنگین 160 که تازه به عراقی ها داده شده بود، درست بین گروه پنج نفره مان افتاد . دراثر انفجار اعضای بدن این شهیدان عزیز به هم چسبیده بود. بعدها فهمیدم اعضای بدن آن ها حتی به لباس های غواصی من هم چسبیده است. فقط اعضای گروه دوم که توسط دوست دیگرمان بازگردانده شده بودند، زنده ماندند.

شاید به همین دلیل است که درباره این چند عملیات مهم و حساس و اتفاقاتی که افتاده، روایت های زیادی گفته نشده است؟

البته پس از عملیات کربلای 4 به ما گفتند نباید تا مدتی درباره این عملیات صحبت کنید.به ما گفتند هر چه دیدید و شنیدید را نباید بازگو کنید. جالب این که بعد از گذشت حدود
4-3 سال ،آمریکایی ها فیلمی ساختند به نام نجات سرباز رایان، برخی صحنه ها که مربوط به نورماندی بود، دقیقا مشابه صحنه‌هایی بودکه ما در جریان جنگ تجربه کردیم و آنچه آن ها ساختند دقیقا کپی برداری از حوادثی بود که ما آن ها را تجربه کردیم .همان جا بود که به این فکر افتادم ما نباید بگذاریم این قضایا فراموش شود. به دوستان گفتم،اگر درباره این موضوعات صحبت نکنیم آن ها واقعیت ها را جعل می کنند.بنابراین با صدا و سیما تماس گرفتیم تا آن چه را اتفاق افتاده است همان گونه که بود روایت کنیم تا واقعیت ها ثبت شود اما متاسفانه تا کنون فیلم یا گزارشی در این خصوص ندیده ام.

از آن دوران خاطره ای هم در ذهنتان هست؟


یکی از همین خاطرات که شاید جالب باشد به یکی از همین عملیات ها و یکی از هم رزمان به اسم میر‌بهاء الدین مربوط می شود و ماجرایی که برایمان تعریف کرد. او از زمانی گفت که وارد خط شد و چهار عراقی او را محاصره کردند.او می گفت جلوی چشم آن ها نارنجک کشیده و فرار کرده است. صبح عملیات دست و پایمان زخمی شده بود و خون زیادی از ما رفته بود . نیاز داشتیم چیزی بخوریم تا جان دوباره ای بگیریم. عراقی ها به ماست می گویند "بستنی ". این کلمه بالای سنگرعراقی ها نوشته شده بود. به میربهاءالدین گفتم : سید ببین این ها توی این سرما هم بستنی می خورند. رفتیم کمی از مثلا بستنی‌های آن ها را خوردیم خیلی بدمزه بود.تازه فهمیدیم آن چه خورده ایم ماست است نه بستنی. همان موقع از سید پرسیدم دیشب چه اتفاقی برایت افتاد؛گفت شب گذشته عراقی ها داشتند من را می گرفتند 4نفر هجوم آوردند که من را بگیرند یک نارنجک کشیدم و به طرف آن ها پرتاب و فرار کردم. با خودم گفتم حتما همین طوری یک چیزی می گوید.گفت اگر باور نمی کنی برویم نگاه کنیم.وقتی به جایی که می گفت رفتیم با صحنه جالبی مواجه شدیم . نارنجکی که سید از آن حرف می زد، درست وسط عراقی ها افتاده بود و منفجر هم شده بود و آن 4 نفر هم افتاده بودند. سید گفت همین ها بودند که می خواستند من را بگیرند. آن روز ما تا نزدیکی های ظهر در خط ماندیم.یکی از گردان های لشکر ثارا... نتوانسته بود، درعملیات خط را تصرف کند ما به آن ها درتثبیت خط کمک کردیم.یکی از گردان های گروهان های لشکر فجر از اهالی شیراز فارس بود، به آن ها هم درتثبیت خط کمک کردیم.آن ها از روبه رو می زدند ما از بغل.بالاخره تا ظهر خط را گرفتیم. من تاریخ جنگ کره و خاطرات جنگ جهانی دوم را خوانده ام و اتفاقاتی را که برای روس ها، لهستانی ها و بر ای مردم اروپایی و انگلیس رخ داد ، مطالعه کرده ام اما آن چه در سه عملیات والفجر 8 ، کربلای 5 و کربلای 4 رخ داد، حوادث ویژه ای بود هر یک از آن ها می تواند سوژه ای برای یک کتاب یا یک فیلم باشد.اتفاقاتی نادر و عجیب که روزی باید ثبت شود.

در صحبت هایتان از شهادت یا مجروح شدن غواص ها سخن گفتید آیا از بین این نیروها، کسی اسیر هم شد؟

در والفجر 8 از آن جا که عراقی ها کاملا غافلگیر شدند اسیر نداشتیم.گویا واحدهای شناسایی عراقی ها در شب که معروف به واحدهای العمیق هستند، به فرمانده تیپ گفته بودند که ما افرادی با لباس غواصی دیده ایم که به این سمت می آیند.اما فرمانده تیپ قبول نکرده بود چرا که تصور می شد اصلا امکان عبورغواص از اروند رود وجود ندارد.ولی همان شب نیروهای ما آن ها را گرفتند. فرمانده آن ها برای خودش هیبتی داشت.البته سخت به اسارت درآمد.او به تمام نیروهایش گفته بود همه باید خودشان را بکشند و نباید تسلیم ایرانی ها شوند.آخرین نفر خودش بود که زخمی شد ولی نتوانست خودش را از بین ببرد.جالب است که این فرد بعدها جزو اعضای سپاه بدر شد و الان از فرماندهان رده بالای ارتش عراق است ودرجه بالای سپهبدی دارد. اما در کربلای 4 تعدادی از نیروهای غواص اسیر شدند.از 4 نفری که ازنیروهای ما باقی مانده بودند یک نفر به شهادت رسید ولی سه نفر دیگر به احتمال زیاد اسیر شدند.من دو، سه روز بعد از عملیات در تلویزیون عراق یکی از آن ها را دیدم . می دانید که ایران بعد از عملیات تمام برنامه های عراقی‌ها را ضبط می کرد.ولی بعدها عراقی ها گفتند که این افراد کشته شدند.وقتی گروه تفحص برای پیگیری رفت، گفتند عراقی ها اسیرهای زخمی را کشته اند.البته از گروهان های دیگر تعداد زیادی اسیر شدند اما درکربلای 5 اسیر نداشتیم و ما از عراقی ها اسیر گرفتیم . در والفجر 8 هم تعدادی زیادی از عراقی ها را اسیر گرفتیم. در کربلای 4 هم اسیر گرفتیم ولی فقط توانستیم دو نفر را به ایران بیاوریم که آن ها هم از اسیر شدنشان خوشحال بودند ولی در کربلای 5 حدود 200 نفر از عراقی ها را به اسارت گرفتیم .

صحنه هایی که در جریان جنگ شاهد آن بوده اید صحنه هایی دلخراش و تاثیر گذار بوده، آیا هنوز آثار آن برایتان باقی مانده است؟


تردیدی نیست که جنگ سخت است. من آن موقع 23 سال داشتم و از دانشگاه صنعتی اصفهان به جبهه رفته بودم. ولی هنوز هم که نزدیک به 26 سال از جنگ گذشته وقتی صحنه های جنگ را از تلویزیون می بینیم ،آن لحظات برایم زنده می شود. حتی بعد از امضای قطعنامه هم با توجه به این که من مربی واحدهای غواصی هستم برای جنگیدن با آمریکایی ها آماده می شدیم. درست است سنی از من و همرزمانم گذشته ولی ما همان روحیه را داریم و باورمان این است که با دشمنی طرف هستیم که از جنایت کردن هیچ ابایی ندارد. ما با دشمنی طرف هستیم که یک بخش آن دم از دموکراسی وحقوق بشر و حقوق زن می زند و بخش دیگر آن حرفه ای ترین جنایتکاران هستند.کسانی که صلاحیت مدیریت دنیا را ندارند. دشمنی که ما می شناسیم به غیر از حذف رقیب به هیچ چیز دیگر نمی اندیشد.آن هم با هر ترفندی.در بمباران شیمیایی حلبچه درست روبه روی اولین تپه که 30 متر ارتفاع دارد، درحال نگاه کردن شهر بودم.دراین بمباران بین 7 هزار تا 10 هزار نفر از مردم حلبچه را کشتند.همان شب وقتی رادیوهای بیگانه را گوش می کردم گفتند جمهوری اسلامی شهر حلبچه را بمباران و مردم را قتل عام کرده است! وقتی جنگ ایران و عراق تمام شد و خودشان با عراقی ها درگیر شدند، همان خبر را بر گرداندند و گفتند بر اساس اطلاعات ماهواره ای ، مردم شهر حلبچه توسط ارتش عراق قتل عام شدند.آن ها به راحتی هر دروغی را می گویند. به هر صورت من به عنوان یک دانشجوی شیمی فکر می کردم غرب پیشرفته است؛ خیلی علاقه مند بودم یک روز آمریکا و انگلستان و ... را ببینم.ولی وقتی بیشتر از 6 سال با این ها درگیر شدیم و آن ها را شناختیم متوجه شدیم که آن ها آن گونه که ما تصور می کردیم، نیستند. ما معتقد هستیم که اسلام توانایی مدیریت جهان را دارد.می دانید که اسلام یک بنیان فلسفی و منطقی دارد.مقام معظم رهبری دراین زمینه فرمودند باید نظریه پردازی شود.دوره کنونی نسبت به آن زمانی که ما در صحنه بودیم خیلی پیشرفت کرده است.طبعا باز هم راه سخت است اما مهم این است که جوانان ایرانی بهترین جوانان و بهترین مردم در کل دنیا هستند. من نسل کنونی بعد از جنگ را بهترین جوانان می دانم .

از لحظات شاد و یا تلخ جنگ باز هم بگویید.

لحظات شاد ما زمانی بود که بعد از عملیات پیروز می شدیم ، آن زمان حس این را داشتیم که دوباره متولد شده ایم. لحظات شاد ما وقتی بود که می فهمیدیم امام(ره) از ما راضی است. اما بدترین صحنه ها ، صحنه کشته شدن عراقی ها بود. وقتی می دیدیم کسی که کشته شده عراقی مسلمان است.

می دانستیم آنها را به صورت سازماندهی شده در درگیری انداخته اند.این بدترین صحنه بود.وقتی کشته های عراقی را می دیدیم، آرزو می کردیم ای کاش این ها اسرائیلی و آمریکایی بودند. همچنین هر زمان که با خودمان فکر می کردیم،ممکن است دوستانی که الان کنار هم نشسته ایم فردا دیگر نباشند، غمگین می شدیم و تحمل آن لحظات واقعا برایمان سخت بود.



لیست کل یادداشت های این وبلاگ