آدرس پیوند نقشه تهران جهت وب سایتها:
< width="425" height="350" frameborder="0" scrolling="no" src="http://map.tehran.ir/fa/mapframe?zoom=3&lat=3953458.3878344&lon=525643.38614633
آدرس پیوند نقشه تهران جهت ارسال به دیگران :
http://map.tehran.ir/fa?zoom=3&lat=3953458.3878344&lon=525643.38614633&&layers=B00FFTFFFFF0FT
لحظه وداع پدر با پیکر بیسر پسر
تاریخ انتشار : پنج شنبه 11 خرداد 1391 ساعت 08:45
آقا سید را نزد پیکر پسرش بردم. به این طرف و آن طرف نگاهی کرد و رفت بالای سر جنازه نشست. گردن بریده پسر را به سینه چسباند.
به گزارش فارس، حضور تیپ محمد رسول الله (ص) به عنوان خط شکن و عمل کننده در دل دشمن صحنه های زیبایی از خود به جای گذاشته. به خصوص آنکه فرماندهی این تیپ برعهده سردار جاویدان الاثر مهندس حاج احمد متوسلیان بوده است. او دارای مکتب خاصی در نبرد بود که هنوز هم در میان نیروهای باقی مانده از او نیز باقی مانده است. آنچه پیش روی شماست برش هایی از خاطرات سردار جعفر جهروتی زاده، فرمانده گردان تخریب تیپ محمد رسول الله(ص) در عملیات الی بیت المقدس است.
در گردان ما پدر و پسری از ذریه حضرت زهرا(س) بودند. به پدر که سنش هم بالا بود گفتیم: آقا، پشت جبهه بمان. اینجا به شما بیشتر احتیاج هست.
او قبول نکرد. البته نه میگفت که نمیمانم و نه میگفت میمانم. فقط گریه میکرد و با گریهاش نشان میداد که نمیخواهد بماند. سید بسیار عزیزی بود؛ خیلی خوش برخورد و مهربان. حریف او نشدیم. در همان درگیری که گفتم عراقیها از پشت با تانک میزدند، پسر او را دیدم که تیر مستقیم تانک خورد کنار جاده و ترکش سرش را از بدن جدا کرد. همان جا به بچهها گفتم که جنازهاش را پنهان کنید تا پدرش نفهمند که او شهید شده است. در ادامه حمله، رسیدیم پشت جاده شلمچه و پدرش آمد و به من گفت: عباس کو؟
گفتم: ماند پشت خاکریز قبلی.
گفت: برای چی ماند آنجا؟ چرا جلو نیامد؟
گفتم: حالا بعدا میآید.
شروع کرد به اصرار که الا و بالا عباس کجاست و چه بلایی سرش آمده.
گفتم: خُب، اگر دوست داری بیا برویم. این حرف را در حالی به او زدم که آتش عراقیها بسیار سنگین بود. ما خودمان را به جاده شلمچه چسبانده بودیم. حاج احمد هم پشت سر ما کنار همین جاده بود.
آقا سید را به محل پسرش آوردم. شهدای زیادی روی زمین افتاده بودند. نگاهی به دور و اطراف کرد و گفت: پس عباس کو؟
گفتم: جزو همینهاست، بگرد خودت پیدایش کن.
به این طرف و آن طرف نگاهی کرد و رفت بالای سر جنازه پسرش نشست. گردن بریده پسرش را به سینه چسباند و گریه کرد و خطاب به امام حسین(ع) گفت: آقا شما در کربلا صورتت را به صورت علی اکبر گذاشتی دلت آرام نگرفت اما من صورتم را به رگهای بریده گلوی پسرم میگذارم.
چند کلمهای درد و دل کرد و بعد هم اشکهایش را پاک کرد و راه افتاد.
گفتم: حاجی، شما برگرد عقب. آن جا به وجود شما بیشتر نیاز هست. گفت: نه، پسرم رفت به جای خودش، من هم باید بیایم به جای خودم. هر کس باید بارش را خودش به مقصد برساند.
من دیگر اصرار نکردم و برگشتیم پشت جاده شلمچه و عملیات هم ادامه پیدا کرد و رفتیم جلوتر از جاده و تقریبا پانصد متری رود خین - که در کنار اروند رود در نزدیکی خرمشهر و شلمچه قرار داشت - خاکریزی برپا کردیم و پشت آن مستقر شدیم و در واقع جاده شلمچه به تصرف نیروهای ما در آمد. از این پس دیگر عراق تمام توانش را گذاشت و هر چه تانک، توپ و ادوات داشت آورد و روبهروی این خاکریز مستقر کرد و شروع به ریختن آتش کرد. تانکهای عراقی عین مور و ملخ دور خودشان میچرخیدند. دشمن پاتک شدیدی را شروع کرد و آتش سنگینی بر سرمان ریخت.
در سنگری که فقط با چهار گونی درست شده بود، با حاج احمد
نشسته بودیم و وضعیت منطقه را بررسی میکردیم. ناگهان چند تا گلوله کاتیوشا کنار سنگر اصابت کرد و گونیها برسرمان فرو ریخت. بلافاصله پریدیم پشت خاکریز. پنج متر آن طرفتر داخل یک جیپ بیسیم دو نفر نشسته بودند و یکی از آنها مشغول صحبت کردن با بیسیم بود. خمپارهای هم داخل جیب خورد و آن دو نفر تکه پاره شدند. در همین حین که خاکریز زیر آتش بود، متوجه شدم پدر سیدعباس بر زمین افتاده و ترکش پهلو و سینه او را دریده است. بلافاصله به همراه حاج احمد خودمان را بالای سرش رساندیم. حاج احمد صدا زد: آمبولانس کجاست تا او را عقب ببرد.
سید در حال جادادن مطالبی گفت که من نمیدانم آنها را چه طور نقل کنم! بگذریم... او در همان جا به شهادت رسید. وضعیت، خیلی مشکل و سخت شده بود. نیروهایی که پشت خاکریز میجنگیدند همان نیروهایی بودند که در مرحلههای قبلی عملیات هم شرکت داشتند و واقعا خسته و بیرمق شده بودند. اما با این حال محکم و استوار میجنگیدند.
حضور حاج احمد هم در خط خیلی موثر بود. وقتی بچههای بسیجی میدیدند که خود او پشت خاکریز آرپیجی یا تیربار میزند، این طرف و آن طرف میدود، آنها نیز بدون این که اعتراضی کنند یا مشکلی به وجود بیاورند به جنگ ادامه میدادند.
جنگ ادامه پیدا کرد و یکی دو روزی عراق فشار شدیدی روی خاکریز آورد اما موفق نشد آن جا را بگیرد. بنابراین شروع به بمباران هوایی کرد. هواپیماهای عراقی واقعا به سیم آخر زده بودند. روی جاده، آن قدر پایین میآمدند که ما گمان میکردیم ممکن است زیر هواپیما به ماشینها گیر کنند.
چند روز گذشت تا این که یک شب سینه خاکریز افتاده بودم و گوشی بیسیم هم روی گوشم بود. شب تازه از نیمه گذشته بود. بیسیم صدایم زد. حاج احمد بود. گفت: امشب باید حمله کنیم.
گفتم: خب، ما الان باید چه کار کنیم؟
گفت:سریع بلند شو و بیا دو گروهان بردار و برو جلو و کار را شروع کن، بچههای خودتان را هم آماده کن.
راه افتادم و رفتم و نیروها را تحویل گرفتم. تعدادی از بچهها را فرستادیم برای منفجر کردن پلی که روی اروندرود بود. اگر این پل منفجر میشد برای عراقیها هیچ راهی وجود نداشت که به این طرف بیایند و محاصره خرمشهر کامل میشد. نیروهای عراقی در خرمشهر هم به امید این که از این پل پشتیبانی میشوند مقاومت یمکردند. عراق این سمت آب یک کانال ایجاد کرده بود که دو متر عمق داشت و جنگیدن با نیروهایی که در آن بودند واقعا دشوار بود. قبل از این که نیروها حرکت کنند و به این کانال برسند دو نفر رفتند داخل روستایی که مقابل ما بود و منطقه را شناسایی کردند و راه افتادیم به طرف نهر خین. سر راهمان برخوردیم به یک میدان مین و منتظر شدیم که از طرفینمان هم دیگر یگانهای عمل کننده برسند و هم زمان با هم درگیر شویم.
در همین فاصلهای که منتظر بودیم، شروع به خنثی کردن میدان مین کردم. با یکی از بچهها از میدان گذشتیم و در آن طرف خودمان را مخفی کردیم. ناگهان متوجه شدیم در نزدیکیمان یک توالت قرار دارد. در همین گیر و دار، یک عراقی آمد که برود توالت. گذاشتیم برود کارش را انجام بدهد و همین که بیرون آمد دهانش را گرفتیم و اسیرش کردیم و دادیم دست چند نفری از بچهها که از میدان مین رد شده و خودشان را به ما رسانده بودند. سرتان را درد نیاورم در مدت زمانی که منتظر یگانهای دیگر بودیم، هفده نفر عراقی دیگر را به همین منوال اسیر کردیم. وسطهای کار یکی از بچههای تخریب را که اسمش را فراموش کردهام و هیکل گندهای داشت، صدا زدم تا در گرفتن اسیر کمکمان کند. کمی که منتظر شدیم با حاج احمد تماس گرفتم. گفتم: حاجی پس چی شد؟ بچههای آن طرف نرسیدند؟
گفت: یک مقدار تامل کنید، الان میرسند.
گفتم: بابا، ما الان کلی اسیر گرفتیم.
گفت: آقاجان، الان چه وقت شوخی کردن است؟ چرا شوخی میکنید پشت بیسیم؟
گفتم: نه حاجی ما کلی اسیر گرفتیم.
مدتی گذشت و نیروها رسیدند و درگیر شدند. ما هم درگیر شدیم. جنگ در سمت راست ما زود خاتمه یافت. تعدادی دیگر اسیر گرفتیم و منطقه را پاکسازی کردیم و بعد راه افتادم به طرف خاکریز که حاج احمد آن جا بود تا اگر لازم باشد به قسمت دیگری بروم که در راه متوجه یک بسیجی 16-17 ساله و سه چهار تا عراقی شدم. عراقیها آن طرفتر پشت یک سنگر تانک بودند و من این طرف. دیدم این سه چهار تا عراقی مسلحاند و به سمت این بچههای بسیجی میروند. او هم اسلحه را گرفته سمت آنها اما ترسیده بود و دستش میلرزد که شلیک کند. چند لحظهای خودم را مشغول کردم که ببینم اینها چه کار میکنند. با این که حالا یک دستم به گردن آویزان بود و اسلحهای که همراه داشتم،کمری بود. عراقیها هم همه مسلح بودند.
فاصله عراقیها با آن بسیجی که کمتر شد، دیدم سر لوله تفنگش پایین میآید و ترسش بیشتر شده. یک دفعه عمان جور که نشسته بودم گفتم: بزن دریا دل!
تا من گفتم بزن، بدون این که برگردد و نگاهم کند. دستش روی ماهش رفت و هر سه عراقی را به رگبار بست. پس از این ماجرا اسلحه آنها را برداشتیم و به عقب برگشتیم. به خاکریز رسیدیم و حاج احمد را پیدا کردم. با بچههای تخریب تماس گرفتم. گفتند که احتمالا امکان این که بتوانیم برویم روی پل و مواد منفجره جاسازی کنیم وجود نداشته باشد. پشت بیسیم گفتم به هر شکلی که شده باید این کار انجام شود.
دو نفر از بچهها به نامهای »حسین زارع» و «رضا اردستانی» مواد منفجره را برمیدارند و زیر آن آتش سنگین خودشان را به وسط پل شناور میرسانند. موادگذاری روی پل زمان زیادی میبرد. ظاهرا وقتی آنها میخواستند برگردند، یک گلوله آرپیجی با این مواد میخورد که هم پل منفجر میشود و هم این دو نفر پودر میشوند و چیزی از آنها باقی نمیماند.
پل که تخریب شد با حاج احمد و نیروها رفتیم سمت شلمچه. عراقیها در خرمشهر نفسهای آخر را میکشیدند. حاج احمد با تعدادی از بچهها تا پل نو خرمشهر رفتند و داخل شهر شدند. البته چند روزی عراقیها با هلیکوپتر نیروهایشان را در خرمشهر پشتیبانی میکردند و مواد غذایی برایشان میریختند اما بعد که فهمیدند مقاومت دیگر فایدهای ندارد کمکم تسلیم شدند و سیل اسرا از خرمشهر و پل نو، از طریق جاده شلمچه به طرف ما سرازیر شد. در داخل خرمشهر ما درگیری آنچنانی نداشتیم. وقتی خرمشهر کاملا در محاصره قرار گرفت، فقط در اطراف شهر درگیری بود. عدهای از عراقیها خودشان را در اروندرود انداختند و خفه شدند. بقیهشان هم ترجیح دادند که تسلیم شوند و به خود که آمدیم، دیدیم سیل عراقی است که با زیر پیراهن سفید دارند میآیند. بچهها پیراهنهای آنها را درآورده بودند که با نیروهای خودمان قاطی نشوند.
خرمشهر آزاد شد و شعار «خرمشهر آزاد شد، قلب امام شاد شد» بر سر زبانها افتاد.
< type="text/java">> < id="addtoany__id1" src="http://static.addtoany.com/menu/locale/fa.js" type="text/java">> < id="addtoany__id2" src="http://static.addtoany.com/menu/page.js" type="text/java">>
< type="text/java">>
مهدی هاشمی به ایران باز می گردد؟
مهدی هاشمی رفسنجانی نام غریبه ای نیست. فرزند آیت الله هاشمی رفسنجانی که بعد از ماجراهای انتخابات ریاست جمهوری بارها و بارها نام وی به عنوان یکی از متهمین آن ماجراها از سوی محافل رسمی کشور اعلام شد.
شفاف: مهدی هاشمی رفسنجانی نام غریبه ای نیست. فرزند آیت الله هاشمی رفسنجانی که بعد از ماجراهای انتخابات ریاست جمهوری بارها و بارها نام وی به عنوان یکی از متهمین آن ماجراها از سوی محافل رسمی کشور اعلام شد. در تمام این حدود یک سال و نیم پس از صدور حکم جلب، اخبار متعددی درباره ی مهدی هاشمی منتشر شد تا یکشنبه 17 اردیبهشت که خبری روی سایت ها قرار گرفت با مضمون محاکمه مهدی هاشمی.
اما جمعه 22 اردیبهشت خبری به صورت محدود و پیامکی ارسال می شد که حامل خبر به تعویق افتادن جلسه دادگاه مهدی هاشمی بود. به این دلیل بد ندیدیم تا نیم نگاهی به اتفاقات حول و حوش مهدی هاشمی از زمان خروج یعنی شهریور 1388 تا امروز بیاندازیم.
مهدی هاشمی از کشور خارج شد! این عنوانی بود که در شهریور 88 بسیاری را متعجب کرد. کسی که در حوادث سال 88 جزء متهمان ردیف اول محسوب می شد و اتهاماتی بسیار جدی از جانب برخی دستگیر شدگان متوجه وی شده بود توانسته بود زمانی که بسیاری حتی رئیس جمهور سابق، سید محمد خاتمی، ممنوع الخروج شده بودند یا به هر نحو از خروج آن ها جلوگیری می شد، از کشور خارج شود.
چند نکته بود که در این بین برای برخی جای تعجب داشت. مورد اول، خروج مهدی هاشمی در حالی بود که پیش از این بسیاری از اقشار جامعه خواستار دستگیری و رسیدگی به اتهامات وی بودند. زمانی که صدها نفر به جرایم مرتبط بازداشت شده بودند و دادگاهشان داشت برگزار می شد، چرا شخصی چون مهدی هاشمی که به عقیده ی برخی منتقدین، تحلیل گران و حتی بازداشت شدگان و همکاران سابق او، متهم به بزرگ ترین جرم ممکن در قانون اساسی یعنی براندازی شده بود، باید در دادگاه نباشد، دستگیر نشود و به راحتی از فرودگاه امام خمینی (ره) به لندن پرواز کند!
دانشگاهی که دانشجو نداشت
توضیحی که در تمام این مدت از سوی آیت الله هاشمی رفسنجانی، خانواده ی مهدی هاشمی و نزدیکانش عنوان می شد، خروج وی برای سر و سامان دادن به شعب خارج از کشور دانشگاه آزاد اسلامی و تحصیل مهدی در مقطع دکترا در دانشگاه آکسفورد بود. پس از اتمام ریاست جاسبی و به ریاست رسیدن فرهاد دانشجو، وی اعلام کرد که دانشگاه آزاد اسلامی واحد آکسفورد لندن، نه دانشجویی داشته و نه فعالیتی علمی انجام می داده است و به همین دلیل تعطیل شد. بر اساس اخباری که بعد از اعلام تعطیلی این واحد دانشگاه آزاد اعلام شد، افرادی که در آن واحد بوده اند، با احتساب دانشجویان و اساتید، مجموعاً کم تر از 100 نفر می شده اند. پس این که مهدی هاشمی در حال مدیریت این واحد بوده است هم منتفی می شود.
در زیر اتفاقاتی که از خرداد 88 تا اردیبهشت 91 در مورد پرونده ی مهدی هاشمی افتاده است از نظر گذرانده می شود. لازم به ذکر است به دلیل مشابهت پرونده خانم فائزه هاشمی، به صورت خلاصه بخشی از موارد مربوط به پرونده و محکومیت وی هم ذکر شده است:
28 خرداد 1388: دانشجویان برای محاکمه و دستگیری خانم فائزه هاشمی و مهدی هاشمی در مقابل دادستانی استان تهران واقع در میدان 15 خرداد تجمع می کنند.
26 تیر 1388: در همان نماز جمعه معروف به امامت آیت الله هاشمی رفسنجانی، مهدی هاشمی در نزدیک پرده تریبون نماز جمعه حاضر است.
3 شهریور 1388: در دادگاه متهمان اغتشاشات پس از انتخابات، حمزه کرمی و مسعود باستانی، مدیران سایت جمهوریت، علیه مهدی هاشمی اتهاماتی را مطرح می کنند که به دنبال آن بسیاری علیه مهدی هاشمی در روزهای بعد مصاحبه کرده و خواستار دستگیری و محاکمه ی وی می شوند.
18 شهریور 1388: در حالی که بسیاری از سیاسیون درگیر در اتفاقات 88 ممنوع الخروج شده اند و علی رغم اتهامات موجود، مهدی هاشمی از کشور خارج شده و راهی لندن می شود. دلیلی که خانواده ی وی و آیت الله هاشمی رفسنجانی برای خروج از کشور عنوان می کنند، مدیریت دانشگاه های آزاد واحد خارج کشور و نیز ادامه ی تحصیل وی در مقطع دکترا است.
پیرو متهم شدن مهدی هاشمی در دادگاه و سپس خروجش از کشور، دفتر هیئتامنای دانشگاه آزاد به دفاع از مهدی هاشمی (رئیس این دفتر) پرداخت و با صدور اطلاعیهای سفر وی را یک "مأموریت سازمانی " عنوان کرد.
دفتر هیئت امنای دانشگاه آزاد در این اطلاعیه خود تصریح کرد که مهدی هاشمی رئیس دفتر هیئت امنای دانشگاه آزاد جهت بازدید و رسیدگی دفاتر و شعبات دانشگاه آزاد در خارج از کشور، چندین روز قبل از دادگاه مورخ 3 شهریور 88 به خارج از کشور عزیمت کرده و قطعاً بعد از اتمام "مأموریت سازمانی " خویش جهت پاسخگویی به مطالب کذب مطرح شده در دادگاه به کشور بازخواهد گشت.
28 بهمن 1388: مهدی هاشمی در نامه ای می نویسد: خبرگزاری فارس هر از چند گاهی به بهانه سفر تحصیلی اینجانب به خارج از کشور، آن را مستمسکی برای تکرار ادعاهای غیرقانونی برخی محکومین جریانات بعد از انتخابات در دادگاه قرار میدهد و لابد شخص، ارگان یا سازمان و مسئولین قضایی نیز به این سایت خبری به دلیل تکرار ادعاهای محکومین علیه اینجانب که رهبری معظم انقلاب رسما در خطبههای نماز جمعه خود آن را بیاعتبار توصیف کردند، هیچگونه اعتراض و یا بازخواستی نمیکند که این گونه خود را در حاشیه امن آهنین میدانند؟!
همچنانکه کرارا اعلام شده است یک بار دیگر اعلام میکنم که اینجانب برای ادامه تحصیل مقطع دکتری و رسیدگی به دفاتر و شعبات دانشگاه آزاد اسلامی در چندین شعب خارج از کشور به خارج سفر کردهام و از حدود 5 ماه اقامت در خارج از کشور حدودا یک ماه، آن را در لندن به سر بردهام و مابقی این مدت در سایر کشورها در تردد و سرکشی و ماموریت بودهام و مانند یک شهروند عادی به دور از جنجال های ساختگی خبرگزاری فارس و سایر سایتهای همسو و زنجیرهای به ادامه تحصیل در خارج از کشور ادامه میدهم.
پس از آغاز انتقاداتی که به سفر وی صورت گرفت، دفتر رئیس هیات امنای دانشگاه آزاد در اطلاعیه ای اعلام کرد که "آقای مهدی هاشمی بهعنوان رییس دفتر هیات امنا برای بازرسی از عملکرد این دفاتر به تعدادی از کشورهای که دارای شعبه دانشگاه ازاد می باشند مسافرت نمودهاند."
روابط عمومی حوزه تحت اختیار مهدی هاشمی در ادامه ادعا کرد، سفر او "کوتاه مدت" خواهد بود.
با این حال جاسبی رئیس دانشگاه آزاد، در کنفرانسی خبری در دانشگاه آزاد واحد تبریز، هرگونه ارتباط سفر پسر آقای هاشمی با دانشگاه آزاد را رد کرد.
جاسبی گفت: بنده به آقای مهدی هاشمی ماموریت ندادم و وی از طرف مدیریت دانشگاه حکم نداشته و بنده نیز حکمی به ایشان ندادم.
وی البته درباره سکوت یک ساله مدیران دانشگاه آزاد درباره سفر مهدی هاشمی و اینکه چرا مجموعه تحت مدیریت او سفر مهدی هاشمی را کاری دانسته، توضیح نداد.
28 فروردین 1389: قوه ی قضائیه، پس از حدود 7 ماه از خروج مهدی هاشمی از ایران، حکم جلبش را صادر می کند.
22 اردیبهشت 1389: فرشته هاشمی دختر عمو و همسر مهدی هاشمی و فواد و یاسین هاشمی در تاریخ 13 اردیبهشت ماه با پرواز ماهان ایران را به مقصد دبی ترک کردند. گفتنی است خانم فرشته هاشمی، در جریان ناآرامی های روز 12 مرداد سال 88، در اطراف میدان ونک دستگیر شده بود. البته وی اندکی بعد و با وساطت های صورت گرفته آزاد شد.
15 آذر 1389: آیت الله هاشمی رفسنجانی: خیال مهدی از پروندههایش راحت راحت است . من مطمئنم مهدی در این انتخابات در هیچ بخشی دخالت نداشت، "جز در مسئله کمیته صیانت از آرا ". مهدی نه پولی دارد و نه به کسی پول داد. گفتند: او پول داده تا افرادی در اغتشاشات شرکت کنند، در حالی که از این کارها بیزار است. ما در دانشگاه آزاد اسلامی شش واحد در خارج از کشور داریم که همه آنها مشکل دارند. میبایست کسی میرفت و رسیدگی میکرد. از لندن شروع کردیم و به لبنان رفتیم که باید توسعه پیدا کند. واحد دوبی مشکلات خاصی دارد.
در زنگبار زمین دادند که هنوز نتوانستیم شروع کنیم. در ارمنستان و تاجیکستان هم واحد داریم. باید رسیدگی میکرد که رفت. دلش میخواهد بیاید و من میگویم اول کارهایت را تمام کن و انجام بده و بعد بیا. از این طرف هم مرتب تهمت میزنند که او هم همیشه جواب میدهد.
13 دی 1389: حسین ابراهیمی رئیس هیأت داوران فراکسیون اصول گرایان: درصورت عدم بازگشت مهدی هاشمی به کشور اتهامات وی در دادگاه غیابی بررسی خواهد شد.
در صورت اثبات اتهامات وی حکم صادره از طرف دادگاه صالحه و قوه قضاییه از طریق پلیس اینترپل پیگیری می شود.ابراهیمی دستگیری مهدی هاشمی را طبق قوانین بین المللی امری بدیهی خواند و اظهار داشت: با شکست استراتژی اصلاح طلبان و بازگشت مهدی هاشمی به ایران وی طبق رأی دادگاه غیابی محاکمه خواهد شد.
22 آبان 1390: سید محمود علیزاده طباطبایی، وکیل فرزندان آیت الله هاشمی رفسنجانی: طی فعالیت انتخابات سال 88 اسناد و مدارکی را در این رابطه در دفتر کارش ثبت کرده بودکه فقط خودش و شخص هاشمی از آن اطلاع داشتند،که قبل از اعلام نتایج قطعی آرا آن اسناد و اطلاعات را در دفتر کار خود منهدم کرد. وی با بیان اینکه مهدی خیلی اصرار دارد به ایران برگردد و به تمامی شبهات در زمینه پرونده خود به دادگاه پاسخ دهد، تصریح کرد: مهدی همچنان اصرار به بازگشت به ایران دارد، ولی هاشمی مصلحت نمی داند که وی در این برهه از زمان به ایران بازگردد.
26 فروردین 1391: به دستور فرهاد دانشجو، رئیس جدید دانشگاه آزاد اسلامی، دانشگاه آزاد واحد لندن تعطیل شد.
برخی سایتهای خبری اطلاعات جالبی از دانشگاه آزاد واحد آکسفورد که مهدی هاشمی نیز به بهانه سرکشی به آن به لندن رفته است منتشر کردهاند. بر این اساس، نام 100 دانشجو در دانشگاه آزاد واحد آکسفورد لندن، به ثبت رسیده است که نیمی از این تعداد هم اکنون در داخل ایران به سر میبرند! و گفته میشود که قید تحصیل در واحد لندن دانشگاه آزاد را زدهاند.
نیم دیگر دانشجویان نیز در دیگر دانشگاههای انگلیس مشغول به تحصیل هستند و ارتباطی با این واحد ندارند. نکته جالب در این میان آن است که دانشگاه آزاد واحد لندن 30 استاد دارد که هرکدام از آنها ماهیانه در حدود 3000 پوند به اضافه دو میلیون و پانصد هزار تومان دریافتی حقوق دارند! گفتنی است هفته گذشته فرهاد دانشجو رئیس دانشگاه آزاد اسلامی گفته بود که در شهرآکسفورد واحدی است که نه دانشجویی داشته و نه فعالیتی انجام میداد!
رئیس دانشگاه آزاد اسلامی همچنین گفت دولت انگلیس به دلیل تحریم ها حساب این دانشگاه را بست و در نتیجه، مأموریت همه افرادی که آنجا بودند از جمله آقای مهدی هاشمی لغو شده و به ایران بر میگردند. قبل از این نیز رسانهها خبر از یک واحد دانشگاه آزاد دادند که در آن 400 نفر به عنوان باغبان و خدمه فضای سبز حقوق دریافت میکردهاند!
17 اردیبهشت 1391: بعد از رایزنیهای فراوان و تلاش دستگاهای امنیتی و قضایی وی پذیرفته به محض ورود به ایران، خود را در اختیار نیروهای امنیتی قرار دهد. گفته میشود، هاشمی رفسنجانی نیز پذیرفته است که فرزندش پس از ورود به کشور دادگاهی شود.
این درحالی است که با توجه حجم قابل توجه پروندههای مستند موجود در دستگاههای امنیتی و مطالبه مردم برای برخورد با وی، راه اعمال نفوذ مجدد در پرونده او عملاً بسته خواهد شد.
18 اردیبهشت 1391: محمّد هاشمی رفسنجانی، عموی مهدی هاشمی: من نیز دیروز خبر بازگشت مهدی را برای محاکمه در برخی روزنامه ها و سایت ها دیدم اما اطلاعات من در حد همین شایعات رسانه ای است.
18 اردیبهشت 1391: سایت گویا نیوز که توسط سازمان CIA پشتیبانی مالی می شود، خبری را مبنی بر احضار مجدد مهدی هاشمی به دادگاه عالی ایالت انتاریو در کانادا برای ارائه توضیح در خصوص اتهام دست داشتن در شکنجه یک مهندس فیزیک و مشاور پروژه های نفتی به اسم "هوشنگ بوذری" منتشر نمود.
گویا نیوز در ادامه این خبر نوشت: "پیش تر مهدی هاشمی به همین اتهام به پرداخت 13 میلیون دلار غرامت محکوم شده بود ولی با ارسال شهادتنامهای به دادگاه در ماه مارس 2010 از وجود پروندهای علیه خود در کانادا ابراز بیاطلاعی کرد.
"مستر گراهام" رئیس دادگاه، دلایل مهدی هاشمی را نپذیرفت و خواستار حضور او در کانادا برای پاسخگویی شد. بر اساس تصمیم دادگاه عالی ایالت انتاریو، مهدی هاشمی بهرمانی باید برای دریافت روادید کانادا اقدام کند و با حضور در دادگاه به پرسشهای شاکی پرونده پاسخ دهد."
19 اردیبهشت 1391: طباطبایی گفت: من به عنوان وکیل وی هیچ اطلاعی در این باره ندارم و فعلا قرار نیست به کشور بازگردد.
وی گفت: مهدی هاشمی از ابتدای شکل گیری این پرونده آمادگی رسیدگی به آن را داشته است اما برخی مسئولین کشور اصرار داشتند وی به کشور بازنگردد.
مهدی هاشمی فرزند یکی از بزرگترین چهره های نظام است که سابقه مبارزاتی پدر و مجاهدات وی برای انقلاب بر کسی پوشیده نیست. آنچه امروز محافل رسمی قضایی کشور درباره پرونده مهدی هاشمی می گویند هم ارتباطی با شان و جایگاه پدر ندارد و مشکلاتی است که مهدی هاشمی خود راسا بانی آن بوده است و چه بهتر که در یک دادگاه رسمی به این اتهامات رسیدگی شود.
مادر من خیلی نسبت به حملاتی که به پدر می شود ناراحت می شوند و می گویند سی سال برای انقلاب زحمت کشید و بیست سال نیز قبل از انقلاب در زندان بود یا فراری بود، حالا منصفانه نیست که اینگونه با ایشان برخورد شود.
فاطمه هاشمی، دختر بزرگ آیت الله هاشمی رفسنجانی در گفتگو با روزنامه آرمان روابط عمومی گفته است: ایشان(هاشمی) وقتی ما ناراحت می شویم آیه های صابرین را برای ما می خوانند و می گویند باید صبر کرد و همیشه هم گفته اند که من هدفی را انتخاب کرده ام که در این راه سختی های زیادی را باید تحمل کنم.
او همچنین در مورد عفت مرعشی، همسر هاشمی و مادر خود نیز می گوید: مادر من خیلی نسبت به حملاتی که به پدر می شود ناراحت می شوند و می گویند سی سال برای انقلاب زحمت کشید و بیست سال نیز قبل از انقلاب در زندان بود یا فراری بود، حالا منصفانه نیست که اینگونه با ایشان برخورد شود.
مادر (به پدر) می گوید چرا مقابل انتقادها واکنش نشان نمی دهید و سکوت می کنید؟ و پدر می گوید که من صبر می کنم. ناراحتی مادر بیشتر این است که خانواده ما این همه به انقلاب خدمت کرده اما چرا گاهی برخوردهای بیرحمانه ای صورت می گیرد؟ در واقع مادر توقع ندارد اینطور برخورد شود.
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
عکس محمدرضا مهقانی در آذر ماه93
کریمی:عادت ندارم نان حرام سر سفرهام ببرم
مدیریت برق بندرترکمن
سلیمی در نطق میاندستور: حذف شعار مرگ بر آمریکا کشیدن صندلی از ز
ثروتی خطاب به مسئولان خراسان شمالی: پروژه راهآهن گرگان-بجنورد- م
موسوی در اخطار قانون اساسی: رقم تعرفه برق باید مشخص باشد
قاضی پور در اخطار قانون اساسی مخابرات روستایی باید بررسی شود
گزارش تصویری/ صحن علنی مجلس روز چهارشنبه 15 آبانماه
پیام تسلیت فراکسیون زنان و خانواده در پی درگذشت حبیبالله عسگراول
[عناوین آرشیوشده]